۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

مستي - 5/7/88


من مستم و من مستم، از خويش دگر رَستم

هشيار نگردم  من ، تا من به  جهان  هستم

 

هشيار  چه  گردم  من؟  در  ميكده  هستي

ياران همه سرمستند ، من  نيز  يكي مستم

 

اي  ساقی  ميخانه  ،  مي  ريز  به  پيمانه

هشيار نمي گردم ، من مست و خرابستم

 

هر گَه,کِه  شدم هشيار ، غافل ز الستم من

دستم تو رها كردي ،  افتاده  درين  پَستم

 

در فكر الستم من ، هر لحظه كه مستم من  

عشقت همه در رگها، زان مي كه بخوردستم

 

من  را تو  ببر  خانه ، اي  صاحب  ميخانه

در خانه نكويي كن ، جامي بده در دستم

 

اين نفس هوسبازم ، از خويش رها  سازم

من پاي هوس بستم ، از  بندِ هَوي جَستم

 

من رند تهيدستم ، من عاشق سرمستم

از  وادي  هشياران ، اسباب  سفر  بستم


 

در كشور عياران ، در شهرك ميخواران

قَرابِه ي مي دستم ، در كوي  تو  بنشستم

 


۵ نظر:

  1. از خواندن اشعار شما بسیار لذت می برم

    پاسخحذف
  2. سلام
    اين شعر مرا به ياد شعر معروف مولانامي‌اندازد كه بسيار هم دوستش دارم:
    من مست و تو ديوانه ما را كه برد خانه
    صد بار و را گفتم كم خور دو سه پيمانه

    اما يك نكته: چه خوب مي‌شد كمتر از "من" در شعرتان استفاده مي‌كرديد.

    به اميد شعرهاي بيشتر
    مسعود احمدي

    پاسخحذف
  3. سلام خیلی لذت بردم ممنون

    پاسخحذف
  4. سلام وبلاگ خیلی خوبی دارید شعر های باحالی است.
    راستی سری هم به ما بزنید.

    پاسخحذف

Free counter and web stats