۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

دستها 8/10/88



دستهايت را، برايم باز كن

نام من را با دلت آواز كن

 

دستهايت را به قلب من بنه

سينه را بگشا و كشف رازكن

 

سينه ام را پاك كن از كينه ها

فصل مهر و عشق را آغاز كن

 

سينه ام از شعر ها لبريز كن

اين زبانم را، سخن پردازكن

 

طبع خشكم را روان چون آب كن

همچو طبع حافظ شيراز كن

 

در غزل همتاي سعدي كن مرا

وامي از آن شيخ بي انباز كن

 

نغز كن اشعار من همچون عُبِيد

طنز من چون شاعر طناز كن

 

شهد و شكّر در كلام من بريز

شعر من خوش، چون نواي سازكن

 

تربتي را روي بال خود نشان

تا به اوج آسمان، پرواز كن

۷ نظر:

  1. What a beautiful picture and a fantastic poem.
    God bless you.
    Moni

    پاسخحذف
  2. سلام بر سعدی زمان
    وای چه شعر فوق العاده ای.
    شما آنقدر با استعداد و قوی در شعرگفتن هستید که توانستید به این زیبایی در مورد این عکس بی نظیر شعر بگویید.
    به واقع طبع شما جون حافظ، نغز اشعار شما چون عبید و زیبایی قطعاتی که گفتید همچون سعدی است.
    بدون شک میتوان شما را سعدی زمان خواند که این تمثیل بسیار برازنده تان است.
    اشعار زیبای شما آدمی را به اوج آسمان میبرد .
    پروردگار نگهدارتان.

    پاسخحذف
  3. سلام بر سعدی زمان
    با عرض معذرت منظور من: ظنز اشعار شما چون عبید است میباشد.
    با بزرگوتری خود مرا عفو فرمایید.

    پاسخحذف
  4. سلام بر سعدی زمان
    شاعر عزیز سری به اشعار طبیعت شما زدم و مسحور شدم.
    کاش باز بهار بود و شما چنان به سر ذوق می آمدید.
    از خواندن هر بیت آن لذت میبردم و بهار را حس میکردم
    همیشه بهار باشید.
    حق نگهدارتان

    پاسخحذف
  5. سلام خيلي خداوند را سپاس گذارم كه دوستي همانند شمما دارم و زماني كه با شما هستم را از زمانهاي قشنگ خود ميدانم اولين بار است به شما سرزدم عككس نازنين داريدمانند خودتان .در بسيارموارد افكارم را اگراجازه دهيد بگويم كه به شما نزديك است.دوباره بيشتر وبهتر برايتان مينويسم-شاد باشيد ومرسي كه مي نويسيد كه روح مالذت ببرد و به اونزديك شود

    پاسخحذف
  6. علي جان سلام
    لطفا آدرس ايميلت را برايم بنويس تا با شما تماس بگيرم.
    فريد تربتي

    پاسخحذف
  7. نازنین بر بال جان بردم ترا ،تا دل هفت آسمان بردم ترا ،نی چو روبه مردمان صد آفرین ،نی به نیش تیشه افسردم ترا، جهد کردم تا پر و بالت دهم ،در گذر گر اندک آزردم ترا ،طنز خواندم شعر تو معذور دار ،تلخ لیکن همچو آن دردم ترا ،گر بیابی نکته ها پر بر کشی ،گر چه دانم عکس دل بردم ترا ،راه تو پر نور دوران همرهت ،بر خدای خویش بسپردم ترا (هیچ کس ،از ناکجا )

    پاسخحذف

Free counter and web stats