۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

فراغت - 16/5/1389

قطعه فراغت از ویلیام هنری دیویس شاعر معاصر بريتانيايي مي باشد اين قطعه قبلاً  به دو صورت نثر و نظم توسط استاد دكتر حسين الهی قمشه ای ترجمه شده است. زيبايي و عمق معناي اين شعر مرا برانگيخت كه ترجمه ديگري ( به شكل نسبتاً آزاد) از آن ارايه كنم. ترجمه هاي استاد قمشه اي را نيز در انتها مي آورم. 

بيا كه خواب غفلت ديرينه، چاره كنيم
دمي مدارِ گردش ايام را  نظاره كنيم 

به زير شاخ درختان ميوه  بنشينيم
به قدر گاو و بره، مستي بهاره كنيم

كنار بيشه اگر بي خيال مي گذريم
نظر به بازي سنجاب خام خواره كنيم

به روز روشن و در آبهاي رود روان
نگه به جاذبه ي چشمك ستاره كنيم

به وقت ديدن رقص  سماع دختركان
سفر به عرش خدا با دف و نقاره كنيم

تبسم شيرين يك پري چو ظاهر شد
نگه به سرخي چشمان پر شراره كنيم

نقاب تيره نگر را  ز ديده برگيريم
نظر به روشني اين جهان، دوباره كنيم



Leisure by: William Henry Davies


What is this life if, full of care,
We have no time to stand and stare.
No time to stand beneath the boughs
And stare as long as sheep or cows.
No time to see, when woods we pass,
Where squirrels hide their nuts in grass.
No time to see, in broad daylight,
Streams full of stars, like skies at night.
No time to turn at Beauty's glance,
And watch her feet, how they can dance.
No time to wait till her mouth can
Enrich that smile her eyes began.
A poor life this if, full of care,
We have no time to stand and stare.





این زندگی خود به چه کار می آید
اگر از گرفتاری ایام و غصه روزگار
فرصت نکنیم که دمی بایستیم و جهان را نظاره کنیم؛
فرصت نکنیم که در زیر شاخه های درختان بنشینیم
و به قدر گاوان و گوسفندان به طبیعت زیبا بنگریم؛
فرصت نکنیم که وقتی از بیشه ها می گذاریم دریابیم
که سنجابها دانه هایشان را کجا زیر علفها پنهان کرده اند؛
فرصت نکنیم تا، میانه روز روشن،نهرها را،
که چون آسمانِ شبِ پر کوکب رخشانند،
به گوشه چشمی نظاره کنیم؛
فرصت نکنیم که به نگاه زیبارویی روی بگردانیم
و رقص و پایکوبیش را تماشا کنیم
و دمی تامّل کنیم
تا لبخندی که چشمها آغاز کرده اند
در لبهایش شکفته شوند.
به راستی چه زندگی حقیر و بی نوایی خواهد بود
اگر فرصت نکنیم که بایستیم و نظاره کنیم.



ترجمه آزاد و منظوم این قطعه از استاد حسین الهی قمشه ای


بیا تا قدر زیبایی بدانیم / به زیبایی غم از دلها برانیم
که بیهوده است دور زندگانی / نبینی گر جمال جاودانی
نداند قدر سرو و سایه بید / گلی که اندر چمن مستانه مي دید
نداری سوی جنگلها گذاری / نه پاییزی نه فصل نوبهاری
به روز روشن اندر جویباران / نبینی اختران در آب رقصان
به زیبایی دلت مفتون نگردد / ز عشق گلعذاری خون نگردد
ز رقص ماهرویان در چمن ها / ز دست افشانیِ سرو سمَنها
از آن لبخند شیرینی که دلدار / ز چشم آورده بر لب هاي گلنار
ز غمها دیده ات اندر حجاب است / و گرنه روی جانان بی نقاب است
چه بیهوده است دور زندگانی / نبینی گر جمال جاودانی

منبع:کتاب در قلمرو زرین(365 روز با ادبیات انگلیسی)

۲ نظر:

  1. As I was reading this poem, the following thought came to my mind; what would everyone do if they knew today what the last day of their life.
    Dona

    پاسخحذف
  2. سلام بر سعدي زمان
    چه ميشد اگر ميتوانستيم آنچه در اطراف مان است از عزيزان نزديك و از نعمات خداوندي را ببينيم و قدر آنها را بدانيم تا روزي افسوس نخوريم.
    حق با شما و شاعر متن اصلي است كه حيوانات بيش از انسانها قدر زندگي و نعمات را مي دانند.
    و ما با آنكه ميدانيم غافليم باز هم بي توجهي ميكنيم.
    ترجمه شما بسيار زيبا و دل نشين است.
    حق يار و ياورتان باد.

    پاسخحذف

Free counter and web stats