۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

لذت لحظه – 22/7/1389 – ترجمه شعر تاگور

آرزوي لحظه اي را دارم
كه در كنار تو بنشينم
غرق در لذت لحظه

كارهاي امروزم
حواله به  فردا

چشم من
از ديدار چهره ات
محروم
پس قلب من
از آسايش و آرامش
محروم

 و كارِ من
 نخواهد بود جز
مشقتِ بي امان
در دريايي بي كران
از مشقت هاي بي پايان

اين تابستان است
كه امروز
به پنجره اي من آمده است
با زمزمه هايش
و آه هايش
و زنبورها
در بارگاه بوستان پر از گل
به رامشگري مي پردازند

اكنون وقت آن است
كه روبروي تو
در سكوت بنشينيم
ودر آن سكوت
سرشار از لذتي بي پايان
سرود هديه ي زندگي را بخوانيم



Moment's Indulgence

I ask for a moment's indulgence to sit by thy side. The works
that I have in hand I will finish afterwards.

Away from the sight of thy face my heart knows no rest nor respite,
and my work becomes an endless toil in a shoreless sea of toil.

Today the summer has come at my window with its sighs and murmurs; and
the bees are plying their minstrelsy at the court of the flowering grove.


Now it is time to sit quite, face to face with thee, and to sing
dedication of life in this silent and overflowing leisure.

۲ نظر:

  1. سلام بر سعدي زمان
    گاه اين لحظه را به دست مي آوريم و از آن بي خبريم وپس از مدتي كه متوجه ميشويم ، زمان از دست رفته و تنها حسرت برايمان ميماند.
    ترجه شما در نوع خود بي نظير است و منظور شاعر را بسيار روشن رسانديد.
    حق يار و ياورتان باد.

    پاسخحذف
  2. بسیار زیبا بود

    پاسخحذف

Free counter and web stats