۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

می توانست چنین شود - سروده ی ویسلاوا شیمبورسکا، شاعره ی لهستانی، برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات در سال 1996 – او را موتزارت شعر نامیده اند - برگردان آزاد فرید تربتی – 26/8/1391




می توانست چنین شود
باید چنین می شد
چنین شده بود

در گذشته
در آینده
این نزدیکی ها
آن دورها
چنین شد
اما نه برای تو

رَستی
چون اولین بودی
جَستی
چون آخرین بودی

یمین  بودی
یسار بودی
تنها بودی
تنها نبودی

رستی
چون باران بود
رستی
چون سایه بود
رستی
چون آفتاب بود

بخت با تو یار بود
چون بیشه زار بود
بخت با تو یار بود
چون بیشه زار نبود

چنگک بود
قلاب بود
الوار بود
چوبه ی دار بود
لحظه ی دیدار بود
اما بخت با تو یار بود

تو نرفتی
و هنوز در بُهتی
از گریزی دیگر
از گریزگاهی در تور
تا قرارگاهی در دور

ذهنم اسیر حیرت
زبانم درگیر لکنت
پس بشنو
تپیدن قلبت را
در حصار سینه ام

'Could have'
Wislava Szymborska

It could have happened.
It had to happen.
It happened earlier. Later.
Nearer. Farther off.
It happened, but not to you.

You were saved because you were the first.
You were saved because you were the last.
Alone. With others.
On the right. On the left.
Because it was raining. Because of the shade.
Because the day was sunny.

You were in luck - there was a forest.
You were in luck - there were no trees.
You were in luck - a rake, a hook, a beam, a brake,
A jamb, a turn, a quarter-inch, an instant...

So you're here? Still dizzy from
another dodge, close shave, reprieve?
One hole in the net and you slipped through?
I couldn't be more shocked or
speechless.
Listen,
how your heart pounds inside me.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Free counter and web stats