۱۳۹۱ آذر ۲۱, سه‌شنبه

مادر – 21/9/91



خواب ديدم ديشب
يك نفر آن بالا
از ميان مه و دود
داشت هرلحظه مرا مي پاييد
در سكوتِ شبِ ايوانِ خدا

قد و قامت رعنا
ديدگانش زيبا
در نگاهش گرما
چه صميمانه به من مي نگريست
عشق در عمق نگاهش پيدا

من به او خنديدم
او ز ايوان خم شد
همچنان خيره به من مي نگريست
خنده اي بر لب او
زير لب ورد و دعا

از دل گوشه ی چشمش، آرام
قطره اشكي غلطيد
قطره اي عشق ز ايوان خدا
باز يك قطره ي ديگر غلطيد
قطره ها باران شد
به وجودم باريد
و من از عشق، وجودم دريا

در ميان مِه و دود
برق زد چهره ي او
چهره ي مادر بود
چه صميمانه مرا مي پاييد
مثل آنروز كه كودك بودم
زنده شد در دل من خاطره ها

۳ نظر:

  1. شعرتان زیبا بود و پر احساس !از خداوند برای مادرگرامیتان سلامت و طول عمر و برای فرزند عزیزش دلی شاد را آرزومندم !روزگار همراهتان آمین

    پاسخحذف
  2. فرید جون این شعر بسیار زیباست و خیلی به دلم نشست
    با سپاس شیرین

    پاسخحذف
  3. درود ايزدي بر شما ،
    مادران خوب از جنس پاكي يگانه ميباشند - شاد باشيد
    بازين

    پاسخحذف

Free counter and web stats