۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه
مناجات - 20/8/88
دیروز، دوستی می گفت: وبلاگ شما مثل مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری شده است. چقدر شعر عرفانی و مناجات؟ البته اینها هم خوب است ولی یک مقدار هم شعر عاشقانه (در باره عشق زمینی) بگو. طنز بگو. ترانه بگو.
شاید راست می گفت، اما از کوزه همان برون تراود که در اوست.
من شعر را نمیگویم، او مرا میجوید، و این شعر آمد، که تقدیم می کنم به آن دوست.
گفت که شعرت شده کتاب مناجات
کهنه رها کن, نباف این همه طامات
تا به کی، سخن ز عشقِ یار بگویی
یا, ز یادِ دیدنِ معشوق و ملاقات
یاد کن ز عشوه های یار زمینی
تازه و نو کن لباسِ کهنه و عادات
ترک کن این سرزمین کهنه ی اشعار
دور بزن تو، طریق مکه و شامات
رُو، بسوی سرزمین عشق زمینی
شعر بیاور، ز آن دیار، تو سوقات
تا به کی به اقتفای خواجه رَوی تو
خواجه ندارد، توان دادن حاجات
اینهمه اشعارِ خوب و نغز بگفتی
فایده اش کو، به جُز مصیبت و آفات
حرف زدی از طریق حق و حقیقت
خسته شدم زین همه دروغ و مکافات
گفتمش ایدوست من که شعر نگویم
شعر بیاید، خودش، به قالب ابیات
نوع شعر:
احساسات شخصي
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
سلام بر سعدی زمان . شاعر عزیز کوزه شما پر از عطر الهی است که به هنگام استشمام ان ادمی مست و با او {پروردگار} همراه میشود . همیشه این حقیر گفته ام که اشعار شما را چون ذکر و دعا میبینم و حالا متوجه میشوم حقیقتا ذکر میگویید . خواندن اشعار شما مرا به حالی الهی نزدیک میکند . خلوص و صفای شما در اشعارتان کاملا هویداست و حال روحانیتان به خواننده منتقل میشود . شما شماهستید و برای دل خود اشعاری میگویید که حقیقتا به دل مینشیند . خود باشید و همان کنید که صلاح میدانید .حق یارتان پیروز باشید
پاسخحذف