‏نمایش پست‌ها با برچسب ترجمه ها. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ترجمه ها. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

مغرور مباش اي مرگ – 23/7/1389 – ترجمه شعر جان دون


وحيد عزيز نوشته بود چند خط اول اين شعر را ترجمه كرده ولي حال و حوصله تمام كردنش را ندارد. من يك خط اول را از وحيد گرفتم و بقيه شعر را برايش ترجمه كردم و به او تقديم مي كنم، و از او مي خواهم ترجمه اش را به اتمام برساند.
جان دون اين شعر را در قرن هفدهم سروده است.

مشو مغرور بر خود
 اين چنين اي مرگ

اگر مردم تو را عالي مقام و
درخور تعظيم مي دانند
تو هرگز نيستي اين سان

اگر پنداشتي آن مردمان مردند
زهي پندار بي حاصل

تو اي موجود بي چاره
تو عاجز بوده اي
از كشتن يك آدمي چون من

نگه كن اندكي
 بر چهره ي آرامش و خفتن
كه چون تصوير نقش چهره ات
در آينه پيداست

عجب
آرامش و خفتن
برايم لذتي دارد
گوارا باد و شيرين تر
مرا يك لذت برتر
كه روزي مرگ مي آرد

در آن هنگام
چون عالي ترين مردمان
همراه تو رفتند
بدنهاشان دگر خفته
و روح شادشان پرواز در آرامش مطلق

و تو اي مرگ
تو
در بند تقديري
هجوم پادشاهان
جنگ، سم
بيماري مهلك
بود تقدير اين مردم
و تو در بند تقديري

كند تخدير يك افيون
و يا جادوي يك افسون
مرا در خواب
بهتر از زماني كه
 تو اين سان مردمان در خواب مي داري
چرا پس
 اين چنين بيهوده
خود را مالك و ارباب پنداري

پس از يك لحظه خوابيدن
چو ما از خواب برخيزيم
دگر همواره بيداريم
براي جاودان اين جا
و تو اي مرگ
خواهي مرد
براي جاودان اين جا
Death, Be Not Proud
John Donne

DEATH be not proud, though some have called thee
 Mighty and dreadfull, for, thou art not so,
For, those, whom thou think'st, thou dost overthrow,
Die not, poore death, nor yet canst thou kill me.
From rest and sleepe, which but thy pictures bee,
Much pleasure, then from thee, much more must flow,
And soonest our best men with thee doe goe,
Rest of their bones, and soules deliverie.
Thou art slave to Fate, Chance, kings, and desperate men,
And dost with poyson, warre, and sicknesse dwell,
And poppie, or charmes can make us sleepe as well,
And better then thy stroake; why swell'st thou then;
One short sleepe past, wee wake eternally,
And death shall be no more; death, thou shalt die.

۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

زندگي - 8/7/1389

اين روزها كه حوصله نوشتن شعر ندارم، يعني راستش شعر حوصله مرا ندارد و سراغ من نمي آيد، شعري از مادر ترزا را خواندم و به فارسي بر گرداندم.
متن انگليسي نيز در انتها آمده است.

زندگي يك فرصت است/آن را درياب
زندگي زيبا است/ آن را ستايش كن
زندگي شادماني بي حد است/آن را مزمزه كن
زندگي يك روياست/ به آن تحقق ببخش
زندگي يك چالش است/ با آن روبرو شو
زندگي يك وظيفه است/ آن را به انجام برسان
زندگي يك بازي است/ آن را بازي كن
زندگي گران است/ ارزشش را بدان
زندگي ثروت است/ آن را نگهدار
زندگي عشق است/ از آن لذت ببر
زندگي يك راز است/ آن را بدان
زندگي يك عهداست/ به آن عمل كن
زندگي اندوه است/ بر آن چيره شو
زندگي يك ترانه است/ آن را بخوان
زندگي يك مبارزه است/ آن را بپذير
زندگي يك تراژدي است/ با آن رو در رو شو
زندگي يك ماجراجويي است/ شهامتش را داشته باش
زندگي بخت و اقبال است/ آن را خلق كن
زندگي گرانبها است/ آن را نابود مكن
زندگي زندگي است/ براي آن مبارزه كن


Mother Teresa wrote this poem: LIFE

Life is an opportunity, benefit from it.
Life is beauty, admire it.
Life is bliss, taste it.
Life is a dream, realize it.
Life is a challenge, meet it.
Life is a duty, complete it.
Life is a game, play it.
Life is costly, care for it.
Life is wealth, keep it.
Life is love, enjoy it.
Life is mystery, know it.
Life is a promise, fulfill it.
Life is sorrow, overcome it.
Life is a song, sing it.
Life is a struggle, accept it.
Life is tragedy, confront it.
Life is an adventure, dare it.
Life is luck, make it.
Life is too precious, do not destroy it.
Life is life, fight for it.

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

فرشي از بهشت - 9/6/89


 

ديشب در اينترنت اين شعر زيبا  از ويليام ييتس شاعر معاصر ايرلندي را يافتم و سعي كردم آن را به فارسي برگردانم.

آنچه در زير مي آيد  يدآاترجمه اي است آزاد از شعر "او آرزو ي بافته اي از بهشت را دارد"، سروده ي ويليام ييتس.

روحش شاد

در انتها متن اصلي شعر و ترجمه دقيق تر آن را آورده ام

 

ايكاش مرا  فرشي بود

تارش  از تور سيمين

و پودش از نور زرين

و بافته در فردوس برين

در خور قدمهاي آن يار نازنين

اما من مردي هستم حقير

و از مال دنيا فقير

و در چشم اهل دنيا

 سزاوار تحقير

بيانم در خور ستايش تو نيست

كه مردي الكنم

 مرا فرشي نيست

تا در راهت بيافكنم

مرا  تنها يك روياست

و  آن را در پايت مي افكنم

گامهايت را بر رويايم بگذار

اما پايت را سخت بر آن مفشار

زيرا آنچه زير پاي توست

روياي من است



William B Yeats (1865-1939)
From The Wind Among the Reeds (1899)
He wishes for the Cloths of Heaven
Had I the heavens' embroidered cloths,
Enwrought with golden and silver light,
The blue and the dim and the dark cloths
Of night and light and the half-light,
I would spread the cloths under your feet:
But I, being poor, have only my dreams;
I have spread my dreams under your feet;
Tread softly because you tread on my dreams.

 

اگر بافته اي داشتم از بهشت كه دورتادور آن با نورهاي طلايي و نقره اي دوخته شده بود، بافته اي تيره رنگ از جنس شب و نور و نيم نور، آن را به زير پاي تو مي افكندم.

اما من فقيرم و چيزي جز روياهايم ندارم. پس روياهايم را در زير پايت گسترده ام. آهسته و ظريف بر روي آن گام بردار چرا كه بر روياهاي من گام بر مي داري.

 

 

 

 

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

ميوه ي مناجات - 6/4 /1389




عزيزي در زير شعر مناجات من اين قطعه ي زيبا از مادر ترزا را گذاشته بود.
درود بر آن عزيز و درود بر مادر ترزا.
ترجمه ي آزادي از اين قطعه ي زيبا كردم كه اميدوارم پيام مادر ترزا را در آن گم نكرده باشم. متن اصلي و ترجمه دقيق قطعه را نيز در انتها آورده ام.

ميوه ي گناه آدمي
هبوط
و پشيماني او از گناه
 در سكوت
در دامان مناجات مي آويزد
پشيمان و پريشان
اشك مي ريزد
تا شايد از دل اشك، ايمان بر خيزد
و  بر مي خيزد
عشق را فرياد مي زند
عشق پيدا مي شود
ايمان را در آغوش مي گيرد
و خدمت متولد مي شود
خدمت صلاح خداوند است
و ميوه ي صلاح
صلح
 
 
The Fruit of Prayer
By Mother Teresa


The fruit of silence is prayer
the fruit of prayer is faith
the fruit of faith is love
the fruit of love is service
the fruit of service is peace.


مناجات ميوه ي سكوت است
وايمان، ميوه ي مناجات
ميوه ي ايمان عشق است
و ميوه ي عشق، خدمت
و ميوه ي خدمت، صلح

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

همواره مست باش - 20/5/1389


اين باغ شعر من هر چند كوچك است و بازديد كنندگانش بسيار معدود، اما همه صاحب دلند و مست.
 اندك اندك جمع مستان مي رسند.
يكي از مستان در زير شعر مستي من يك نظر گذاشته است و  شعري  از شارل بودلر، شاعر فرانسوي  را كه به انگليسي ترجمه شده در آنجا آورده است. آنقدر اين شعر زيبا بود كه دريغم آمد آنرا به فارسي برنگردانم. ترجمه ي آزادي از آن شعر كردم كه در اينجا مي آورم.
شعر انگليسي را نيز در انتها آورده ام. دريغ كه فرانسه نمي دانم.
درود بر آن دوست صاحبدل (MT) و درود بر شارل بودلر


همواره مست باش
آري، تو مست باش
مستي وظيفه است
بهر گريز از ستم و رنج روزگار
كاو در مصاف دهر
 ميمالدت به زجر و ستم شانه بر زمين
آري تو مست باش و در آن مستي ات بمان
اما كدام باده تو را مست مي كند؟
آن ساغر شراب؟
يا جام شعر ناب؟
يا باده ي فضيلت بگرفته از كتاب؟
فرقي نمي كند
همواره مست باش
گاهي اگر دوباره تو هشيار مي شوي
برحسب اتفاق
بر آبنوس نرده ي ايوان كاخ شاه
يا بر كناره ي سرسبز نهر آب
يا غم گرفته، خسته و تنها به يك اطاق
آنگه سوال كن
از مرغ آسمان
از ساعت و زمان
از هر كه ناله كند در سحرگهان
از ابر و باد وماه و زمين و  ستارگان
از هركه در فرار و گريز است در جهان
از هركه چرخ مي زند و ناز مي كند
از هركه با نواي زمزمه آواز مي كند
يا آن كه با زبان،  سخن آغاز مي كند  
آري سوا ل كن
آري سوا ل كن
كه چه وقت است اين زمان؟
گويند يك صدا
وقت نشاط و شادي و مستي است اين زمان
در خدمت و اسير زمين و  زمان مباش
همواره مست باش
آري تو مست باش و در آن مستي ات بمان
اينكه كدام باده تو را مست مي كند
فرقي نمي كند
آن ساغر شراب!
يا جام شعر ناب!
يا باده ي فضيلت بگرفته از كتاب!
فرقي نمي كند
همواره مست باش


BY Charles Baudelaire( English version)

Always be drunk.
That's it!
The great imperative!
In order not to feel
Time's horrid fardel
bruise your shoulders,
grinding you into the earth,
Get drunk and stay that way.
On what?
On wine, poetry, virtue, whatever.
But get drunk.
And if you sometimes happen to wake up
on the porches of a palace,
in the green grass of a ditch,
in the dismal loneliness of your own room,
your drunkenness gone or disappearing,
ask the wind,
the wave,
the star,
the bird,
the clock,
ask everything that flees,
everything that groans
or rolls
or sings,
everything that speaks,
ask what time it is;
and the wind,
the wave,
the star,
the bird,
the clock
will answer you:
"Time to get drunk!
Don't be martyred slaves of Time,
Get drunk!
Stay drunk!
On wine, virtue, poetry, whatever
!"

۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

فراغت - 16/5/1389

قطعه فراغت از ویلیام هنری دیویس شاعر معاصر بريتانيايي مي باشد اين قطعه قبلاً  به دو صورت نثر و نظم توسط استاد دكتر حسين الهی قمشه ای ترجمه شده است. زيبايي و عمق معناي اين شعر مرا برانگيخت كه ترجمه ديگري ( به شكل نسبتاً آزاد) از آن ارايه كنم. ترجمه هاي استاد قمشه اي را نيز در انتها مي آورم. 

بيا كه خواب غفلت ديرينه، چاره كنيم
دمي مدارِ گردش ايام را  نظاره كنيم 

به زير شاخ درختان ميوه  بنشينيم
به قدر گاو و بره، مستي بهاره كنيم

كنار بيشه اگر بي خيال مي گذريم
نظر به بازي سنجاب خام خواره كنيم

به روز روشن و در آبهاي رود روان
نگه به جاذبه ي چشمك ستاره كنيم

به وقت ديدن رقص  سماع دختركان
سفر به عرش خدا با دف و نقاره كنيم

تبسم شيرين يك پري چو ظاهر شد
نگه به سرخي چشمان پر شراره كنيم

نقاب تيره نگر را  ز ديده برگيريم
نظر به روشني اين جهان، دوباره كنيم



Leisure by: William Henry Davies


What is this life if, full of care,
We have no time to stand and stare.
No time to stand beneath the boughs
And stare as long as sheep or cows.
No time to see, when woods we pass,
Where squirrels hide their nuts in grass.
No time to see, in broad daylight,
Streams full of stars, like skies at night.
No time to turn at Beauty's glance,
And watch her feet, how they can dance.
No time to wait till her mouth can
Enrich that smile her eyes began.
A poor life this if, full of care,
We have no time to stand and stare.





این زندگی خود به چه کار می آید
اگر از گرفتاری ایام و غصه روزگار
فرصت نکنیم که دمی بایستیم و جهان را نظاره کنیم؛
فرصت نکنیم که در زیر شاخه های درختان بنشینیم
و به قدر گاوان و گوسفندان به طبیعت زیبا بنگریم؛
فرصت نکنیم که وقتی از بیشه ها می گذاریم دریابیم
که سنجابها دانه هایشان را کجا زیر علفها پنهان کرده اند؛
فرصت نکنیم تا، میانه روز روشن،نهرها را،
که چون آسمانِ شبِ پر کوکب رخشانند،
به گوشه چشمی نظاره کنیم؛
فرصت نکنیم که به نگاه زیبارویی روی بگردانیم
و رقص و پایکوبیش را تماشا کنیم
و دمی تامّل کنیم
تا لبخندی که چشمها آغاز کرده اند
در لبهایش شکفته شوند.
به راستی چه زندگی حقیر و بی نوایی خواهد بود
اگر فرصت نکنیم که بایستیم و نظاره کنیم.



ترجمه آزاد و منظوم این قطعه از استاد حسین الهی قمشه ای


بیا تا قدر زیبایی بدانیم / به زیبایی غم از دلها برانیم
که بیهوده است دور زندگانی / نبینی گر جمال جاودانی
نداند قدر سرو و سایه بید / گلی که اندر چمن مستانه مي دید
نداری سوی جنگلها گذاری / نه پاییزی نه فصل نوبهاری
به روز روشن اندر جویباران / نبینی اختران در آب رقصان
به زیبایی دلت مفتون نگردد / ز عشق گلعذاری خون نگردد
ز رقص ماهرویان در چمن ها / ز دست افشانیِ سرو سمَنها
از آن لبخند شیرینی که دلدار / ز چشم آورده بر لب هاي گلنار
ز غمها دیده ات اندر حجاب است / و گرنه روی جانان بی نقاب است
چه بیهوده است دور زندگانی / نبینی گر جمال جاودانی

منبع:کتاب در قلمرو زرین(365 روز با ادبیات انگلیسی)

۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

باران - 1/ 5 /1389



دوست عزيزم آقاي كامبيز منوچهريان، شعر باران اثر  ادوارد توماس را از انگليسي به دو سبك كلاسيك و نو به فارسي برگردانيده كه بسيار ترجمه زيبايي هم بود. من هم از آن شعر الهام گرفتم و ترجمه  آزاد ديگري از آن انجام دادم كه در زير مي آيد. البته ترجمه ي من آزاد تر از ترجمه ي آقاي منوچهريان است. ترجمه آقاي منوچهريان در سايت خودشان هست كه آدرسش را در همين صفحه مي توانيد پيدا كنيد ( پيوند به ساير وبلاگ ها).
اصل شعر انگليسي را هم در انتها آورده ام.

نيست اينجا هيچ،  تنها بارش تند شبانه
باز هم در نيمه شب، باران تند وحشيانه

كلبه ي محزون من آزرده از رگبار باران 
مي زند رگبار بر هر آجرش صد تازيانه

يادآوردم ز وقت رحلت از اين دار فاني
نيست ديگر فرصت ابراز شكر صادقانه

آب باران شست اندام مرا پاك و مطهّر 
پاك تر از روز اول كآمدم در اين زمانه

 پيكر هر مرده اي گر شسته شد با آب باران
مي خورد از ميوه هاي باغ جنت شادمانه 

دور باد از پيكر معشوقه ام آن آب باران
دور باد از روح او رفتن به خواب جاودانه

مي رود امشب بسوي آسمان معشوقه ي من
بي تقلايي، چو  ني ها  در مسير  رودخانه

شست باران جاي پاي عشقهاي كهنه ي من
شاخه هاي خشك عشقم  شد اسير موريانه

شست باران ياد هر معشوقه اي از خاطر من
رفت از خاطر همه، جز ياد مرگ عاشقانه

اصل هر عشقي اگر  بنياد شد بر حيّ كامل
هيچ طوفاني نلرزاند ز پي اركان خانه




Rain , by Edward Thomas

Rain, midnight rain, nothing but the wild rain
On this bleak hut, and solitude, and me
Remembering again that I shall die
And neither hear the rain nor give it thanks
For washing me cleaner than I have been
Since I was born into this solitude
Blessed are the dead that the rain rains upon:
But here I pray that none whom once I loved

Is dying tonight or lying still awake
Solitary, listening to the rain,
Either in pain or thus in sympathy

Helpless among the living and the dead,
Like a cold water among broken reeds,
Myriads of broken reeds all still and stiff,
Like me who have no love which this wild rain
Has not dissolved except the love of death,
If love it be for what is perfect and
Cannot, the tempest tells me, 
disappoint

 

۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

رابعه بصري – 31/4/89


نام شيرين تو همچون عسل اندر دهنم
ياد و اميد تو چون گنج نهان در بدنم
ياد آن لحظه كه  با خاطر تو سر كردم
رعشه در روح من و زلزله در جان و تنم
 فارغ از ياد تو يك لحظه نمانم به جهان
آخرت نيز مرا،  دِيرِ فنا،  بي تو صنم
يك شكايت به تو اي پادشه مُلك وطن
بين عشاق چو بيگانه بُدم در وطنم
--------------------------------------
اين شعر را از انگليسي به فارسي ترجمه كردم. احتمالاً اصل آن فارسي يا عربي بوده است. سراينده آن رابعه بصري، عارفه قرن دوم هجري بوده كه در بصره مي زيست.
اين شعر را دوستي در زير دوبيتي " دنبال يار" كه ديروز نوشته بودم، بي هيچ توضيحي نوشته بود كه احتمالاً به خاطر نزديكي معني آن با دوبيتي من بود. شعر عارفانه و زيبايي بود و آن را به فارسي ترجمه كردم.
متن انگليسي را در انتها مي آورم.
-------------------------------------
عطار در مورد رابعه بصري چنين مي گويد
 تو رها كن سر به مهر اين واقعه
مرد حق شو روز و شب چون رابعه
او نه يك زن بود او صد مرد بود
 از قدم تا فرق عين درد بود
بود دائم غرق نور حق شده
از فضولی رسته مستغرق شده
--------------------------------------
Your hope in my heart is the rarest treasure  Your Name on my tongue is the sweetest word My choicest hours Are the hours I spend with You -- O Allah, I can't live in this world Without remembering You-- How can I endure the next world Without seeing Your face?  I am a stranger in Your country  And lonely among Your worshippers This is the substance of my complaint.
Free counter and web stats