‏نمایش پست‌ها با برچسب ترجمه شعر ويليام هنري ديويس. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ترجمه شعر ويليام هنري ديويس. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۱ آبان ۱۲, جمعه

شادی و لذت – سروده ی ویلیام هنری دیویس – برگردان آزاد فرید تربتی – 11/8/91



 

شادی

فرزند فقر و محنت

لذت

فرزند مال و مکنت

 

شادی

دربند

ترانه اش شیرین

لذت

آزاد

ترانه اش غمگین

 

لذت

چون  حشره

روز ها در خواب

شبها چون کرم شبتاب

در دل تاریکی

چراغ می افروزد

و پای می کوبد

 

شادی، امّا

پروانه ی  عاشق

ستایشگر روز

در نورِ هورِ جانسوز

سرود می خواند

و بال می افشاند

 

شادی

چون زنبور عسل

در کنار غنچه می نشیند

در چشمانش

برق عشق را می بیند

و از لبان شهدآلودش

گل بوسه می چیند

 

لذت

چون زنبوری حریص

میوه ها را

به اسارت می برد

پوستشان را می درد

و گوشتشان را به غارت می برد

 

شادی

چکاوکی تنها

دوستانش کم

اما عهد و پیمانش محکم

 

لذت

فاخته ای سرگردان

آشنایانش بی شمار

اما دوستانش بی مقدار

 

شادی

می خوانَد

در جمع یاران

بی نگرانی

بی پریشانی

از آنکه بشنید

یا خواندنش دید

 

لذت، اما

سرد و بی احساس

خندان و رقصان

اما هراسان

از مکر و ریبه

از هر غریبه

Joy and Pleasure

William Henry Davies
Now, joy is born of parents poor,
And pleasure of our richer kind;
Though pleasure's free, she cannot sing
As sweet a song as joy confined.

Pleasure's a Moth, that sleeps by day
And dances by false glare at night;
But Joy's a Butterfly, that loves
To spread its wings in Nature's light.

Joy's like a Bee that gently sucks
Away on blossoms its sweet hour;
But pleasure's like a greedy Wasp,
That plums and cherries would devour.

Joy's like a Lark that lives alone,
Whose ties are very strong, though few;
But Pleasure like a Cuckoo roams,
Makes much acquaintance, no friends true.

Joy from her heart doth sing at home,
With little care if others hear;
But pleasure then is cold and dumb,
And sings and laughs with strangers near.

۱۳۹۱ مهر ۲۶, چهارشنبه

پسر – سروده ی ویلیام هنری دیویس – برگردان آزاد فرید تربتی – 22/7/91





مرد جوان برو
پر کن تو جان خویش
با شادی و سرور
زیرا زمان به تو پروانه داده است
تا شادمان و خرامان گذر کنی
از دشت لاله ها و چمنها و سبزه ها

مرد جوان
تمام زندگیت
شور و مستی است
گر لحظه ای ز پشت پنجره آرام بنگری
شادان، عبورِ گله ی اسبان با وقار
  اسبان پرغرور
 وحشی و بی مهار

مرد جوان برو
پر کن تو جان خویش
با شادی و سرور
هرگز دگر نترس
از آنکه بودنت
سنگی شود به سر راه دیگری

آری برای تو
فرصت از این زمان
تا بینهایت است
این سرنوشت توست
همچون پرندگان
پرواز کن در آن

The Boy

William Henry Davies

Go, little boy,
Fill thee with joy;
For Time gives thee
Unlicensed hours,
To run in fields,
And roll in flowers.

A little boy
Can life enjoy;
If but to see
The horses pass,
When shut indoors
Behind the glass.

Go, little boy,
Fill thee with joy;
Fear not, like man,
The kick of wrath,
That you do lie
In some one's path.

Time is to thee
Eternity,
As to a bird
Or butterfly;
And in that faith
True joy doth lie.


۱۳۹۱ مهر ۱, شنبه

شعر «بیا تا بیابیم» سروده ی «ویلیام هنری دیویس» شاعر بریتانیایی – برگردان آزاد فرید تربتی – 1/7/91



نازنینم بیا تا بگردیم
کوه و صحرا و دشت و دمنها
با امیدی که آنجا بیابیم
کلبه ای را میان چمنها
در میان هزاران بنفشه
در دل لاله و یاسمنها

ساده و کودکانه بخندیم
بر پرشهای زنبور خسته
بر سر غنچه ها در چمنها
دل ز غمهای دنیا گسسته
می مَکَد شهد شیرین گل را
از لب غنچه ی نیمه بسته

لانه بر پا کند یک قناری
در میان چمن شادمانه
میزند او صدا نام ما را
در میان سرود و ترانه
سرگذارد سَرِ شانه ی ما
میزند چَه چَهِ عاشقانه

من عجب دارم از کار مردم
دوری از یکدگر، خود پرستی!
عمر ما کوته و وقت ما کم
بی امان می دود دور هستی
پس چرا نفرت و خشم و کینه
جای عشق و جوانی و مستی

اول صبح  یک روز مرداد
شد طبیعت به یکباره بیدار
عاشقان عازم دشت و صحرا
دست من در کف دست دلدار
ازشرار نفسهای عاشق
صورت زندگی سرخ و تبدار

Come, Let Us Find

William Henry Davies

Come, let us find a cottage, love,
That's green for half a mile around;
To laugh at every grumbling bee,
Whose sweetest blossom's not yet found.
Where many a bird shall sing for you,
And in your garden build its nest:
They'll sing for you as though their eggs
Were lying in your breast,
My love--
Were lying warm in your soft breast.
'Tis strange how men find time to hate,
When life is all too short for love;
But we, away from our own kind,
A different life can live and prove.
And early on a summer's morn,
As I go walking out with you,
We'll help the sun with our warm breath
To clear away the dew,
My love,
To clear away the morning dew.

۱۳۹۱ شهریور ۱۲, یکشنبه

شعر «پول» سروده ی ویلیام هنری دیویس - برگردان فرید تربتی – 12/6/1391




روزگاری کیسه ام از سیم و زر پُر بود
رنگ شادی را  ولی  هرگز نمی دیدم
تا که مال و مکنت و دارایی از کف رفت
در پس آن رفتنش، اما چه ها دیدم؟

خانه ام چندی سرای نارفیقان بود
حال من،  حال نزار کودکی  ناشاد
کز گلوی ساز خود بی پرده نتواند
برکشد یک نغمه ی آزاد را  فریاد

اینک اما، جلوه های  تازه می بینم
قلب انسان فقیری،گرم و نورانی
شادی یک مرد و زن در خلوت خانه
گفتگوهای لطیف و  پاک و  انسانی

حال می بینم فقیران شاد می خندند
از ته دل،  فارغ از خوب و بد  فردا
صاحبان ثروت اما چهره شان در هم
آرزوشان،  لحظه ای از شادی آنها

روزگاری کیسه ام از سیم و زر پُر بود
دوستانم بی شمارم، در وفا مردود   
کیسه ام امروز از هر سکه ای خالی
دوستانم خالص، اما جمعشان محدود


Money
William Henry davies
When I had money, money, O!
I knew no joy till I went poor;

For many a false man as a friend
Came knocking all day at my door.

Then felt I like a child that holds
A trumpet that he must not blow
Because a man is dead; I dared
Not speak to let this false world know.
Much have I thought of life, and seen
How poor men’s hearts are ever light;
And how their wives do hum like bees
About their work from morn till night.
So, when I hear these poor ones laugh,
And see the rich ones coldly frown—
Poor men, think I, need not go up
So much as rich men should come down.
When I had money, money, O!
My many friends proved all untrue;
But now I have no money, O!
My friends are real, though very few.


۱۳۸۹ بهمن ۲۹, جمعه

زندگي ساده – 29/11/1389 – برگردان آزاد از شعر ويليام هنري ديويس

طلا، نه
سنگهاي پر بها، نه
چو با تا بيدن خورشيد رخشان
كه با نور طلايي مي درخشد
من از رنگ طلايي بي نيازم

طلا، نه
سنگهاي پر بها، نه
چو با رنگين كمان نقش باران
من از هر رنگ زيباي جواهر
سپيد و سبز و آبي بي نيازم

كتابِ صامتِ چون مرده ها، نه
كه با هر چهچه مرغان عاشق
كه مي خوانند در فصل بهاران
من از هر ماجراي عاشقانه
كه خوانم در كتابي بي نيازم

كشيدن منظره بر بوم ها، نه
به نوك خامه ي ابر بهاري
به بوم جاودانِ آسماني
كشد نقاش، نقش جاوداني
من از نقاش فاني بي نيازم

شراب كهنه در ميخانه ها ، نه
شراب صاف يك صبح بهاري
كه در پيمانه ي جانم بريزد
چو من سر مي كشم پيمانه ها را
ز هر كهنه شرابي بي نيازم

لباس و جامه هاي پر بها، نه
چو هر حيوان زيبا در طبيعت
به تن پوشيده تن پوش طبيعي
دود در دشت و صحرا، شاد و خرم
ز هر رخت و لباسي بي نيازم


A Plain life
William Henry Davies

No idle gold -- since this fine sun, my friend,
Is no mean miser, but doth freely spend.

No prescious stones -- since these green mornings show,
Without a charge, their pearls where'er I go.

No lifeless books -- since birds with their sweet tongues
Will read aloud to me their happier songs.

No painted scenes -- since clouds can change their skies
A hundred times a day to please my eyes.

No headstrong wine -- since, when I drink, the spring
Into my eager ears will softly sing.

No surplus clothes -- since every simple beast
Can teach me to be happy with the least.


۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

روزهاي بسيار كوتاه - 22/11/1389 - برگردان آزاد از شعر ويليام هنري ديويس

وقتي كه در بهار
گلهاي پامچال
روييده از زمين
زيبا و با وقار

وقتي كه در بهار
خيل بنفشه ها
روييده از زمين
خوش رنگ و خوش نگار

وقتي پرنده ها
بالاي سايه بان
خوانند يك صدا
خوش آمده بهار

وقتي زلال آب
در جويها روان
پيچيده در فضا
آواز جويبار

وقتي كه شاپرك
از شاخه مي پرد
يك قطره مي چكد
از روي شاخسار

وقتي كه شهد گل
زنبور مي مكد
از عطر و بوي خوش
سرمست و بي قرار

وقتي كه ابرها
با خنده مي دوند
دنبال يكدگر
در حمله و فرار

با اينهمه خوشي
در روز نوبهار
شب از چه مي رسد
با حكم روزگار


Days too short
William Henry Davies

When primroses are out in Spring,
And small, blue violets come between;
When merry birds sing on boughs green,
And rills, as soon as born, must sing;

When butterflies will make side-leaps,
As though escaped from Nature's hand
Ere perfect quite; and bees will stand
Upon their heads in fragrant deeps;

When small clouds are so silvery white
Each seems a broken rimmed moon--
When such things are, this world too soon,
For me, doth wear the veil of night.

۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

امشب – 15/11/89 - برگرداني آزاد از شعر «امشب» سروده ي ويليام هنري ديويس

امشب در اين سياهي
درگوشه اي نشسته
آشفته و پريشان
محزون و دل شكسته

با خاطرات غمگين
با خاطرات شيرين
با خاطرات كهنه
ازروزگار ديرين

آن عشق و بيستون كو
فرهاد و كوه و تيشه
گويد به ناله، كو، كو
جغد سياه  بيشه

آن نور ماه تابان
امشب چرا گرفته
با  ياد ِ يار ِ رفته
امشب عزا گرفته

آن يار رفته، رفته
پرسم به ناله او كو
آن بوم شوم بيشه
گويد به ناله، كو، كو
This night
William Henry Davies

This night, as I sit here alone,
And brood on what is dead and gone,
The owl that's in this Highgate Wood,
Has found his fellow in my mood;
To every star, as it doth rise -
Oh-o-o! Oh-o-o! he shivering cries.

And, looking at the Moon this night,
There's that dark shadow in her light.
Ah! Life and death, my fairest one,
Thy lover is a skeleton!
"And why is that?" I question - "why?"
Oh-o-o! Oh-o-o! the owl doth cry.


۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

ترانه هاي شادي – 13/11/1389 – برگرداني آزاد از شعر ويليام هنري ديويس

با شادي و اميد

اي روح من بخوان

چه چه بزن بيا

مثل پرندگان

 

از مرگ خود نترس

در موسم شباب

يا  انتهاي  عمر

اين عمر پر شتاب

 

حسرت چه مي خوري

بر نقره يا طلا

آن سيم نا به كار

اين آفت  و  بلا

 

تا كي تو مي خوري

افسوس بيش و كم

ثروت، قناعتت

فقرت، فسوس و غم

 

شد عمر من تبه

از ديد ديگران

عمر از نگاه من

شادي بي كران

 

اي روح من بخوان

همراه جويبار

با جويبار عشق

همراه و رهسپار

 

---------------------

Songs of Joy
by William Henry Davies

SING out, my soul, thy songs of joy;
Sing as a happy bird will sing
Beneath a rainbow's lovely arch
In the spring.

Think not of death in thy young days;
Why shouldst thou that grim tyrant fear?
And fear him not when thou art old,
And he is near.

Strive not for gold, for greedy fools
Measure themselves by poor men never;
Their standard still being richer men,
Makes them poor ever.

Train up thy mind to feel content,
What matters then how low thy store?
What we enjoy, and not possess,
Makes rich or poor.

Filled with sweet thought, then happy I
Take not my state from other's eyes;
What's in my mind -- not on my flesh
Or theirs -- I prize.

Sing, happy soul, thy songs of joy;
Such as a Brook sings in the wood,
That all night has been strengthened by
Heaven's purer flood.

۱۳۸۹ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

باران – 12/11/1389 –برگردان آزاد شعر ويليام هنري ديويس

برگرداني آزاد از شعر زيباي« باران» اثر ويليام هنري ديويس  در روز باراني 12/11/1389

دیده بودم من كه يك برگ درخت
باده می نوشید و از مِی مست بود
از هوا بارانِ مِی، باریده بود
ابرِ باران زا، گشاده دست بود

برگ سبزي بر سر شاخِ بلند
راه را  بر آب باران باز كرد
برگ خشكِ لاغرِ پاي درخت
شادي و سرزندگي آغاز كرد

باد مي رقصید بین شاخه ها
با صداي طبل باران روي برگ
برگ می خندید و شادی مینمود
از صداي قطره ها بر روي سنگ

بعد از آن هم نوبت خورشيد بود
تا  بخندد  از  ته  دل  بر  جهان
نور او  بوسيده روي  قطره را
قطره شد از بوسه اش رنگين كمان

Rain
William Henry Davies

I hear leaves drinking rain;
I hear rich leaves on top
Giving the poor beneath
Drop after drop;
'Tis a sweet noise to hear
These green leaves drinking near.

And when the Sun comes out,
After this Rain shall stop,
A wondrous Light will fill
Each dark, round drop;
I hope the Sun shines bright;
'Twill be a lovely sight.

۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

فراغت – 8/11/1389 – برگردان آزاد از شعر ويليام هنري ديويس


زندگي چيست!
اگر از سر مِهر
نتواني كه به آن خيره شوي

فرصتي نيست!
كه در اندك عمر
تو به صحرا و علفزار روي
با نگاهي كه بود از سر مهر
به چراگاه وسيع بره ها خيره شوي

فرصتي نيست!
كه در حاشيه ي جنگل سبز
بنشيني به تماشاي تقلاي سمور
مدتي با دل خوش
و به آن بازي و طنازي او خيره شوي

فرصتي نيست!
كه سر برگيري
و ببيني با مهر
آسماني كه پر از زيبايي است
مدتي از سر صبر
تو به آن سقف درخشان جهان خيره شوي

فرصتي نيست!
كه با گوشه ي چشم
بنگري خيره بر آن كولي مست
مدتي با دل سير
تو به آن ‌چرخ خرامان تنش خيره شوي 

فرصتي نيست!
به آن خنده ي زيبا نگري
نيم آن بر لب او
نيم آن در نگهش
او بخندد با مهر
و تو بر خنده ي شيرين لب او خيره شوي


زندگي بي ثمر است
گر نباشد فرصت
كه به آن بنگري و
از سر مِهر
نتواني كه به آن خيره شوي

Leisure
William Henry Davies

What is this life if, full of care,
We have no time to stand and stare.

No time to stand beneath the boughs
And stare as long as sheep or cows.

No time to see, when woods we pass,
Where squirrels hide their nuts in grass.

No time to see, in broad daylight,
Streams full of stars, like skies at night.

No time to turn at Beauty's glance,
And watch her feet, how they can dance.

No time to wait till her mouth can
Enrich that smile her eyes began.

A poor life this is if, full of care,
We have no time to stand and stare.


Free counter and web stats