‏نمایش پست‌ها با برچسب دو بيتي هاو رباعي ها. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب دو بيتي هاو رباعي ها. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۱ تیر ۳۰, جمعه

پیری - 30/4/1391


پیری از راه رسیده است و به من می نگرد
مثل دشمن که به سرباز وطن می نگرد
لشگر عشق ببستست بر او راه، ولی
خودمانیم، عجب زشت  و خفن می نگرد

برگزیده از کتاب «کهنسالنامه» شیخ فریدالدین

۱۳۹۱ تیر ۲۸, چهارشنبه

فراموشی - 28/4/1391


سخنی گفتی و من حرف شما یادم نیست
حرف حق بود  و  یا  باد  هوا، یادم نیست
گفتی ای آدم بیچاره تو کی پیر شدی؟
گفتم ای بانوی زیبا، به خدا یادم نیست

۱۳۹۱ تیر ۲۶, دوشنبه

تقدیم به خداوند به خاطر باران امروز - 26/4/1391



باز باران آمد و احساس من بيدار شد
قطره اي بر صورتم لغزيد و با من يار شد
شد همان حس قديمي، زنده در رگهاي من
روز غُصّه تيره گشت و روزگارش تار شد


۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

هواي آلوده - 22/9/1389 - تهران



اين توده ي آلوده ي بر شهر شما چيست؟
جز دود و سياهي به سر شهر شما نيست
جز باد سليمان كه تواند مددي كرد؟
پس صاحب آن باد و مددكار هوا كيست؟

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

قلم، مست در دست – 12/8/1389

دوست دوران كودكي ام،  شهريار عزيز، برايم شعري نوشته بود و مرا مورد الطاف خود قرار داده بود. بلافاصله پس از خواندن شعر شهريار اين دو بيتي برذهنم جاري شد.
اين دو بيتي را به شهريار نازنين تقديم مي كنم.

شهريارا  شعر شيرين شما بر دل نشست
اشك راه ديدن اشعار تان  بر من ببست
خوا ستم شعري نويسم  تا نمايم مدح تو
ناگهان ديدم قلم را مست در آغوش دست

۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

زايش ابر – 14/5/1389


صداي غُرّشي از راه دور مي آيد
بگفت دايه ي باران، كه ابر مي زايد
دعا كنيد سلامت رسد به ما باران
دعاي خالص و ذكر شبانه مي بايد

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

دنبال يار - 30/4/1389



هر لحظه ي عمر من به ياد تو گذشت
هر  ثانيه، اين ديده به دنبال تو گشت
با چشم دل و ديده به راه افتاديم
دنبال تو در كوه و كمر، درّه و دشت

۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

غم - 29/4/1389



آن روز كه از كار جهان غم زده بودم
افسرده و در مانده و ماتم زده بودم
فرياد زدم صاحب ميخانه كجا يي
نظم فلك و ميكده بر هم زده بودم

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

فرياد - 28/4 1389


فرياد مي زدم، تو  به فرياد آمدي
گفتم بيا به سويم و چون باد آمدي
گفتم ببر مرا  و  تو لبخند مي زدي
از ياد، غم برفت، چو در ياد آمدي


۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

نگاه عاشقانه - 24/4/1389

 سياهِ تيره ي شب را سپيد مي بينم

بدي و زشتي و غم، نا پديد مي بينم

ز چشم دل به جهان، عاشقانه مي نگرم

به چشمِ ديده، جهاني جديد مي بينم

 

۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

دايره ي بسته 12/4/89

معشوق به ميخانه و در خانه بگردي؟

دنبال خم كوچه كه در خانه نگردي

 

از دايره بيرون شو و بگريز ز مركز

در دايره ي بسته ي پرگار چه گردي؟

 

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

بد و نيك - 30/2/89

اسرار جهان نگفته اي بر من و ليك
آگاه  نموده اي  مرا، از  بد و  نيك

من نيك گزيده ام ترا در دو جهان
در مُلك دلم نبوده كس، با تو شريك

هوا - 30/2/89



انگار كه سقف آسمان كوتاه است
چسبيده به سقف خانه ي من، ماه است

اوضاع جهان، بسته دگر راه نفس
انگار هوا نيست، به جايش آه است

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

چشمِ تشنه – 15/1/1389

ديشب فسرده بودم و حا لم خراب بود
چشمم نداشت اشكي و محتاج آب بود

چشمم دويد تا لب چشمه، ولي چه سود
روياي چشم تشنه ي من هم  سراب بود

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

شادي – 14/1/1389


شادي، طنين بانگ اذان از وجود ماست
ابرازِ  يك سپاس به ايزد، ز  بودِ ماست

شادي، بيان شكر به درگاه ايزد است
شاديِ او ز شادي ما هم به سود ماست  

۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

رقص درختان در باد – 13 /1389/1

روز سيزده بدر، از پشت پنجره به حياط خانه خودمان مي نگريستم. باد به ميان درختان افتاده بود و شاخه هاي درختان به شكل زيبايي به رقص درآمده بودند. سعي كردم با دوربين عكاسي آن لحظه را ثبت كنم ولي موفق نشدم و دوربين فقط يك لحظه را ثبت مي كرد. به جاي عكس آن منظره زيبا، شعري را كه در باره آن لحظه رويايي گفتم در اينجا مي گذارم. يكي از عكس هايي را هم كه گرفتم مي گذارم، هرچند كه رقص درختان را نشان نمي دهد.
مست از جاذبه ي رقص درختان در باد
داده ام دولت و سرمايه ي غمها  برباد
كاش اين حال به رگهاي زمان جاري بود
كاش اين لحظه ز زندان زمان شد آزاد

۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

باران بهاري - 8/1/89




در غم يار زمستاني چه مي گويد بهار؟
در هواي سردِ باراني چه مي جويد بهار؟
چهره ي پيرِ زمينِ ما اگر خشكيده است
سرزمين باستاني را چه مي شويد بهار؟

۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

خواب در خواب - 15/10/88



در دل خواب، چه بي وزن و سبكبال شدم
پر زدم تا خودِ ابر، سست و بي حال شدم
سر نهادم به برِ بالش و در خواب شدم
 خواب ديدم كه چه بي وزن و سبكبال شدم

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

باغ آرزو - 88/10/11



آرزوها، به  دلِ  باغِ  دلم  مي كارم

اندكي آب ز درياچه ي ايمان دارم

آبِ  امّيد  بپا شم  به  سرِ  باغِ  دلم

ميوه ي عشق، به پاداشِ وفا بردارم

 


۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

خوش آمد 27/9/88



آمده اي بسوي من، مرغ چمن خوش آمدي

ديرگَهي  نبوده اي، سوي وطن خوش آمدي

بال و پَرَت شكسته اي، از غمِ دل چه خسته اي

از دل ما نرفته اي، مرغك من خوش آمدي

 

Free counter and web stats