‏نمایش پست‌ها با برچسب ترجمه شعر امیلی دیکینسن. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ترجمه شعر امیلی دیکینسن. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

من جان باخته ی زیبایی ام – سروده ی امیلی دیکینسن – برگردان آزاد فرید تربتی – 26/8/1391




جستجو گر بودم
زیبایی را
همه عمر

نیافتم
و جان باختم

در آرامگاه
همسایه ای داشتم

جستجو گر بود
حقیقت را
همه عمر

نیافت
و جان باخت

به زمزمه پرسید
چه می جستی؟
و  نیافتی؟
گفتم:
زیبایی را
گفت:
من، حقیقت را
که نامِ دیگر زیبایی است
پس ما برادریم

در آرامگاه
ما خویشاوندان
سخن می گفتیم
همه شب
تا آنگاه که
خزه بر لبهای ما رسید
و پرده بر نامهای ما کشید

I Died For Beauty

 Emily Dickinson

I died for beauty, but was scarce
Adjusted in the tomb,
When one who died for truth was lain
In an adjoining room.

He questioned softly why I failed?
"For beauty," I replied.
"And I for truth - the two are one;
We brethren are," he said.

And so, as kinsmen met a-night,
We talked between the rooms,
Until the moss had reached our lips,
And covered up our names.


۱۳۹۱ آبان ۲۶, جمعه

زورق کوچک کوچک – سروده ی امیلی دیکنسن – برگردان آزاد فرید تربتی – 25/8/91




زورقی بود
کوچک
کوچک

می خرامید
بر آبهای خلیج
آرام
آرام

دریایی بود
دلیر
دلیر
و فرا می خواند
زورق را

موجی بود
حریص
حریص
و فرو  می برد
زورق را

و بادبان باشکوه
چنین گمان نبرده بود

و دسترنج کوچک من
همه بر بادرفته بود

Emily Dickinson
'Twas such a little—little boat
That toddled down the bay!
'Twas such a gallant—gallant sea
That beckoned it away!

'Twas such a greedy, greedy wave
That licked it from the Coast—
Nor ever guessed the stately sails
My little craft was lost!

۱۳۹۱ شهریور ۳۱, جمعه

آهوي زخمي – سروده ي اميلي ديكنسن – برگردان آزاد فريد تربتي – 26/6/91



صياد روزگار
حکیمانه گفته بود
آهوي زخم خورده
به شوق وصال مرگ
با لا ترين  جهش عمر خويش را
آغاز مي كند
با خيزشي بلند
تا اوج قله ي آرامش و سكون
پرواز مي كند

سنگِ زمختِ سخت
زیر فشار چکمه ی  سنگین عابران
حرف از دل شکسته ی ناشاد می زند
فولاد پر دوام
با هر فرودِ ضربه ي یک پُتك آهنين
از جاي خود جهيده و فرياد مي زند
ُلپِّ سپيد یار
از گَزِش نيشِ روزگار
رنگش چو رنگِ خون شده و داد مي زند

شادي
حفاظ روح من از حمله های رنج
تا روحِ زخم خورده نبينند ناكسان
تا رازِ خون سرخ كه پوشيده با زِرِه
نا محرمان به طعنه  نگويند با كسان

A wounded deer leaps highest
Emily Dickinson

A wounded deer leaps highest,
I've heard the hunter tell;
'Tis but the ecstasy of death,
And then the brake is still.

The smitten rock that gushes,
The trampled steel that springs:
A cheek is always redder
Just where the hectic stings!

Mirth is mail of anguish,
In which its cautious arm
Lest anybody spy the blood
And, "you're hurt" exclaim

۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه

بهشت – سروده ی امیلی دیکنسن – برگردان آزاد فرید تربتی – 17/6/91




دستم نمی رسد
به سر شاخه های دور
اما خدا چرا؟
آن میوه ی مقدس موعود خویش را
آنقدر دورِ دور
در انتهای باغ
 بر آخرین درخت
با لای شاخه ی آخر نهاده است
 دستم نمی رسد
به سر شاخه های دور

اما کمی درنگ
انگار شاخه ای
از یک درخت سیب
خم کرده قامت رعنای خویش را
تقدیم می کند
یک سیب سرخِ سرخ
گوید: بیا، بگیر
اینک بهشت  تو
دستت نمی رسد
به سر شاخه های دور

آنجا نگاه کن
رنگ سپید ابر شناور
در سرزمین دور
آن خانه ی قشنگ
در پشت تپه ها
جادوی جاذبه ی سرخی غروب
آنجا بهشت توست
دستت نمی رسد
به سر شاخه های دور
Heaven
Emily Dickinson


"Heaven"—is what I cannot reach!
The Apple on the Tree—
Provided it do hopeless—hang—
That—"He aven" is—to Me!


The Color, on the Cruising Cloud—
The interdicted Land—
Behind the Hill—the House behind—
There—Paradise—is found!

Her teasing Purples—Afternoons—
The credulous—decoy—
Enamored—of the Conjuror—
That spurned us—Yesterday!

۱۳۹۱ شهریور ۱۶, پنجشنبه

چه شادمانم – سروده ی خانم امیلی دیکینسون – برگردان آزاد فرید تربتی 16/6/91



 

چه شادمانم!

چه شادمانم!

اگر ببازم

ز مال دنیا دگر ندارم

ولی چه  باکم؟

تمام مالم

تمام کارم

تمام هستی و آنچه دارم

فدای  پرتابِ  یک قمارم

دو روی سکه

دو رو نباشد

برنده آخر

منم به دنیا

منم که لیلاجِ روزگارم

 

تمام هستی

تمام مرگم

تمام شادی

نفس به هر دم

همان که بوده

همان که باشد

چه غم خورم من؟

که من چه کردم؟

اگر ببازم

فقط ببازم

ولی بدانم

شرنگ غم را

اگر به تلخی

چِشَم به دنیا

به روز آخر

شکر دهانم

شکر دهانم

برنده آخر

منم به دنیا

منم که لیلاجِ روزگارم

 

اگر که بردم

چه شادمانم

به طبل شادی

همی بکوبم

چه طبل و نایی

در این جهانم

چگونه باشد ولی بهشتم؟

همان که گفتندو من نوشتم!

و یا ببینم که آن نباشد

و من هراسان و در شگفتم

 

T’is So Much Joy

Emily dickinson

‘T is so much joy! ‘T is so much joy!
If I should fail, what poverty!
And yet, as poor as I
Have ventured all upon a throw;
Have gained! Yes! Hesitated so
This side the victory!
Life is but life, and death but death!
Bliss is but bliss, and breath but breath!
And if, indeed, I fail,
At least to know the worst is sweet.
Defeat means nothing but defeat,
No drearier can prevail!
And if I gain, – oh, gun at sea,
Oh, bells that in the steeples be,
At first repeat it slow!
For heaven is a different thing
Conjectured, and waked sudden in,
And might o’erwhelm me so!

۱۳۹۱ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

«عمر هدر نرفته» - سروده ی امیلی دیکینسن - 14/6/91




اگر یک روز بتوانم
تمام تکه هایی را
که از یک قلب بشکسته
ز تیر غم، به جا مانده
به یکدیگر بچسبانم
دگر اوقات عمرم را
هدر رفته نمی دانم

اگر یک روز بتوانم
که بر زخم دل انسان
دوا و مرهمی باشم
و بر لبهای غمگینش
گل لبخند بنشانم
دگر اوقات عمرم را
هدر رفته نمی دانم

اگر یک روز بتوانم
برای بلبلی خسته
که راه لانه گم کرده
رفیق همدمی باشم
برایش قصه ها گویم
به سوی خانه اش خوانم
دگر اوقات عمرم را
هدر رفته نمی دانم

Not in Vain
Emily Dickinson
If I can stop one heart from breaking,
I shall not live in vain;
If I can ease one life the aching,
Or cool one pain,
Or help one fainting robin Unto his nest again,
I shall not live in vain.

۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

اميد - 10/6/89


با الهام از شعر "اميد"، سروده ي زيباي خانم اميلي ديكينسون، شاعره ي بزرگ آمريكايي. شعر خانم ديكينسون را در انتها آورده ام.

 

امّيد

يكي مرغك زيبا

                        بنشسته بَرِِ روح

با چهره ي خندان

از جانب معشوقه

            يكي نامه ي بسته

آورده و بگرفته به دندان

با چهچهه

از حنجره اش

 كرده سلامي

آورده پيامي 

از جانب يزدان

با ذكر درودي

سر داده سرودي

گويد كه نشينيد

            اي مردم ترسيده ز طوفان

                                                در كشتي ايمان

در وحشت دريا

ترسيده ز  طوفان

در ظلمت صحرا

در كوه و بيابان

            در ماتم غربت

                        در گوشه ي زندان

                                    در بستر بيماري

                                     و آزرده و نالان

 

همراه دل ماست

            آن مرغك امّيد

            آن مرغ خوش الحان

 

 

 

Hope
Emily Dickinson

Hope" is the thing with feathers—
That perches in the soul—
And sings the tune without the words—
And never stops—at all—

And sweetest—in the Gale—is heard—
And sore must be the storm—
That could abash the little Bird
That kept so many warm—

I've heard it in the chillest land—
And on the strangest Sea—
Yet, never, in Extremity,
It asked a crumb—of Me.


Free counter and web stats