ديشب فسرده بودم و حا لم خراب بود
چشمم نداشت اشكي و محتاج آب بود
چشمم دويد تا لب چشمه، ولي چه سود
روياي چشم تشنه ي من هم سراب بود
من شاعر نيستم و فقط براي دل خودم شعر مينويسم. اين وبلاگ را نيز به توصيه دوستان عزيزي كه مرا دوست دارند (و من هم آنان را بسيار دوست دارم) ايجاد كردم تا شعرهايي را كه براي دلم مي نويسم با آنها قسمت كنم. ftorbati@gmail.com
سلام بر سعدی زمان
پاسخحذفجانا تو وصف حال ما گفتی.
غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آب دیده ازین رهگذر دریغ مدار
خداوند یار و همدمتان باد.
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
پاسخحذفساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست
سعـــديا گر بکنــــد سيـــل فنـــا خــــانه عمر
دل قوي دار، کـــه بنياد بقــا محــکم از اوست
شادي، طنين بانگ اذان از وجود ماست
پاسخحذفابرازِ يك سپاس به ايزد، ز بودِ ماست
شادي، بيان شكر به درگاه ايزد است
شاديِ او ز شادي ما هم به سود ماست
--
مگر ما عمله ی طرب مرده ایم که قبله ی عالم افسرده شده اند؟
پاسخحذفسلام بر سعدی زمان
پاسخحذفشادی و غم دو روی یک سکه یا به عبارتی دقیقتر دو روی زندگی هستند.
عارفی گفته هیچ یک از این دو ماندگار نیستند و لازمه وجود یکدیگرند با آمدن یکی دیگری خود را آماده هنر نمایی میکند، پس غم مخور که این نیز بگذرد.
خداوند مهربان گذر زمان را به همین علت گذاشته که حکمت خداوند بی منتهاست ولا اقل از درک من کمترین فرتراست.
من اطمینان قلبی دارم که خداوند هم راضی به دیدن ناراحتی شما بنده صادق و خاص خود نیست و تنها گاهی میخواهد توجه بیشتری از شما ببیند .
ما را دعا کنید. حق یار و همرامتان باد.
سلام
پاسخحذفعالی بود
سلام
پاسخحذفجالب بود.