رنگ شادی را
ولی هرگز نمی دیدم
تا که مال و مکنت و دارایی از کف رفت
در پس آن رفتنش، اما چه ها دیدم؟
خانه ام چندی سرای نارفیقان بود
حال من، حال نزار
کودکی ناشاد
کز گلوی ساز خود بی پرده نتواند
برکشد یک نغمه ی آزاد را
فریاد
اینک اما، جلوه های
تازه می بینم
قلب انسان فقیری،گرم و نورانی
شادی یک مرد و زن در خلوت خانه
گفتگوهای لطیف و
پاک و انسانی
حال می بینم فقیران شاد می خندند
از ته دل، فارغ از
خوب و بد فردا
صاحبان ثروت اما چهره شان در هم
آرزوشان، لحظه ای
از شادی آنها
روزگاری کیسه ام از سیم و زر پُر بود
دوستانم بی شمارم، در وفا مردود
کیسه ام امروز از هر سکه ای خالی
دوستانم خالص، اما جمعشان محدود
Money
William Henry
davies
When I had money, money,
O!
I knew no joy till I
went poor;
For many a false man as a friend
Came knocking all day at my door.
Then felt I like a child that holds
A trumpet that he must not blow
Because a man is dead; I dared
Not speak to let this false world know.
Much have I thought of life, and seen
How poor men’s hearts are ever light;
And how their wives do hum like bees
About their work from morn till night.
So, when I hear these poor ones laugh,
And see the rich ones coldly frown—
Poor men, think I, need not go up
So much as rich men should come down.
When I had money, money, O!
My many friends proved all untrue;
But now I have no money, O!
My friends are real, though very few.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر