۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

حقيقت - 88/8/10


در ظلمت تاريك شب، آمد صداي خنده اي

گفتم سياهي كيستي؟ رخ در نقاب افكنده اي

 

گفتا سياهي نيستم، نورم كه تابم بر جهان

اي بينوا تو بسته اي، بر چهره ات روبنده اي

 

باشد حقيقت نام من، از نور من روشن جهان

بر گمرهان و باطلان، چون آتش سوزنده اي

 

بفكن نقاب از چهره ات، تا چهر ه ام بيني عيان

باشد نقابت نفس تو، تا كِي اسير و بنده اي

 

ترسي ز تاريكي چرا؟ بفكن عصاي نفس خود

وآنگه كه بيني اژدها، از كرده ات شرمنده اي

 

خواهي كه بيني روي من؟چشمان خود را بازكن

درياب نور زندگي، شاد و خوش و سرزنده اي

 

تاريكي آن جايي بود، كآن جا نباشد نور او

نورش بتابد بر جهان، هرجا بود آينده اي

۸ نظر:

  1. سلام بر سعدی زمان .حقیقتا نور حق در اشعارتان پیداست . انکه نور حق را در اشعارتان میبیند پی به استعداد ذاتیتان میبرد و انکه نمیبیند درک شعر برایش مشکل میشود و ان را عالی نمیبیند.فوق العاده سنگین و پر محتوی بود . چه زیبا درک حق را نگاشتید حظ بردم.

    پاسخحذف
  2. درود بر شما ، مضمون بسیار عالی پرورانده شده است.

    پاسخحذف
  3. سلام بر سعدی زمان. هر بار که اشعار شما را میخوانم در ان مضمون و نکته ای جدید می یابم که بسیار باعث خوشوقتثی ام میشود . هر شعر را میتوان هزاران بار خواند و هر بار بیش از قبل لذت برد . نور خداوند همیشه راهتان را نورانیتر کند ای که حقیقت را از پس نقاب میبینی. دست حق همراهتان.

    پاسخحذف
  4. سلام بر سعدی زمان. امیدوارم مشغله روز و کار به شما اجازه دهد تابلوی جدیدی برای ما بیافرینید .

    پاسخحذف
  5. بسيار زيبا بود.

    پاسخحذف
  6. سلام بر سعدی زمان. هر زمان که کوبه میزنم امید دیدن شاهکاری جدید دارم . لطفابرای دل ما بسرایید. سپاس

    پاسخحذف
  7. شب همیشه به تمامی شب نیست
    چرا که من می گویم ! چرا که من می دانم !
    که همیشه
    در اوج غم یک پنجره باز است
    پنجره ای روشن
    و همیشه هست !
    و....
    و شاید حافظ از پل الوار زیباتر گوید :
    در خرابات مغان نور خدا می بینم
    این عجب بین که چه نوری زکجا

    پاسخحذف
  8. در اندرون من خسته دل ندانم کیست ؟!
    که من خموشم و او ....
    در فغان و غوغاست !

    پاسخحذف

Free counter and web stats