۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه
فلسفه خلق - 8/8/88
گفتا, که بگو فلسفه ی خلق چه بود؟
ایزد ز چه رو هستی ما خلق نمود؟
گفتم که ز اسرار جهان هیچ مپرس
من فارغم از دغدغه ی بود و نبود
از نیت خلق این جهان می گویی
اسرار پَدیدِ این جهان می جویی
اسرار جهان به تو نگویند, مپرس
بیهوده مسیر گُمرَهان می پویی
یک بار دگر سوال و پرسش نکنم
بر وسوسه ی سوال کُرنِش نکنم
جز آنچه به من گفت بگو, ناگویم
جز گرد جمال یار, گردش نکنم
من عاشق و مست بودنم در عالَم
شادی و غمم, نوشته شد در فالَم
هر لحظه ی بودنم, بُوَد شادی من
از بودن خود در این جهان کی نالم
نوع شعر:
عارفانه ها
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
سلام بر سعدی زمان. میپرسند که ای و چه ای گویم ندانم ولی هستم واین را میدانم.اشعار شمابه مانند راز و نیاز با پروردگار است . بی نهایت لذت بردم .ایزد یارتان.
پاسخحذفسلام بر سعدی زمان. ما منتظران را بیش از این منتظر مگذارید و بر بوم زندگی اشعار زیبایتان را نقش کنید.سپاسگزارم .
پاسخحذف