۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه

خودم گفتم

در تاريخ 29 خرداد 1387 دوست عزيز و هنرمندم آقاي بحري، كه از اساتيد موسيقي ايراني و شيرازي و شعر شناس هستند، فرمودند كه " اگر به صداقت شما اطمينان نداشتم، گمان مي كردم كه اين اشعار از شما نيست و آنرا به نام خودت جا مي زني". البته قصد اين دوست گرامي تعريف از اشعار بنده بود. من هم بلافاصله اشعار زير را در جواب ايشان سرودم تا معلوم گردد كه اشعار از خودم است.

تو اي بحري به من گفتي، كه شعرت را خودت گفتي؟
و يا دزديدي از جايي، تمامش كرده اي مفتي
كجا شاعر شدي تربت؟ كجا دُر سخن سُفتي؟
به نزد سعدي و حافظ، تو خاك آستان رُفتي

برو بحري شيرازي، تو بر حافظ چه مي نازي؟
من از خاك خراسانم، به پيشم شاعري بازي
چنان من شعر مي سازم، كه فردوسي شود راضي
چرا شك در هنر داري، تو كه آهنگ مي سازي

جوابت من دهم بحري، كه تو داروغه شهري
بكار شعر و موسيقي، خودت علامه دهري
كلام تو چنان حنظل ، بكامم ريختي زهري
ولي سيلاب طبع من، خروشان گشت چون نهري

بيا بحري به پيش من، تو با سازت دلم وا كن
بزن افشاري و دشتي، بساط شور بر پا كن
تو خود مرد هنرمندي، خودت را در دلم جا كن
مكن با شاعران تندي، دمي با من مدارا كن

تو با من ناز كن بحري، منم قربان آن نازت
بزن بر زخم دل مرهم، تو با آن زخمه سازت
تو راز موسقي داني، خدا آگاه بر رازت
تويي فرمانده بر قلبم، من بيچاره سربازت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Free counter and web stats