اي كاش مرا مي برد، روزي وزش بادي
تا آن سر روياها، تا وادي آزادي
آزادي من از خود، پيوستن من با او
با بال خيال خود، پرواز كنم تا او
فارغ ز لباس تن، بي بال و پر پرواز
در وادي روياها، پرواز كنم آغاز
تا باز ببينم من، آن جمع سفر كرده
آن مجمع ياران را، پنهان به پس پرده
با حور و ملك گردم، در حالت بيداري
بر بام فلك پرم، در غايت هشياري
تا بانگ اذان آيد، آيم به لب كوثر
من پاي به پاشويه، تا لب بنمايم تر
با آبِ كُرِآنجا، من صورت خود شويم
شويم ز پليديها، هم باطن و هم رويم
داخل به صف رندان، با حالت رندانه
داخل به صدف گردم، چو گوهر دردانه
صيقل به دل و جانم، بس صيقل جانانه
آنگه بدرخشم من، چون گوهر يكدانه
ناگاه بگوش من، پيغام سروش آيد
يك نغمه روحاني، از دور بگوش آيد
اي زائر حق، بر پا، چون باد صبا آمد
يك چهره نوراني، از سوي خدا آمد
بر باد صبا بنشين، نك وقت عزيمت شد
آن تخت سليماني، بهر تو غنيمت شد
با باد عزيمت كن، تا آن سر روياها
آنجا كه زمان مرده، تا آخر فرداها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر