۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه
شعر بيمار 88/7/14
اي دكتر اشعار، شعرم شده بيمار
دردم تو دوا كن ، ذهنم شده بيعار
پژمرده وبي حوصله، از جاي نجنبد
محتاج مداواي پزشكست و پرستار
از اول ديروز، كه يك شعر خفن گفت
خوابيده، و وبلاگ عزيزم شده بيكار
مردم همه در كار كليكند به وبلاگ
اما نبود شعر جديدي ته انبار
انبار شده واژه و صد واژه به ذهنم
صد ايده ی خشكيده، ته ذهن، تلمبار
انگار كه سيل آمده در كارگه فكر
توليدي اشعار جديدم شده نمدار
احساس خشن از دل اين سينه بجوشد
احساس لطيفم ز زُمُختي شده چون خار
دكتر، بده داروي شفا بخش گياهي
تا بلكه شوم شاعر شوريده چو عطار
گر بار دگر ذهن من از جاي بجنبد
اينبار شوم، شاعر آزاده و بيدار
هرگز نگذارم، عَلَم شعر بيافتد
يا شعر پلاسيده بَرَد رونق بازار
در دست من اين كهنه قلم، زير عَلَم شد
اين شعر قشنگم شده در كار، عَلَمدار
نوع شعر:
طنزها
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
سلام بر سعدی زمان. فکر کنم بهترین پزشک اشعار خود شما هستید. اما وقتی روزی به وبلاگ سر زنیم و شعر جدید نباشد خیلی دمق میشویم. از اینکه اینقدر به فکر طرفدارانتان هستید سپاسگزارم.
پاسخحذفسلم بر سعدی زمان. من بی صبرانه منتظر شعر جدید هستم.
پاسخحذف