۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

يكي بود يكي نبود – 19/4/1389


در سكوت هستي ات آوا  نبود
عالمِ  پر شور  و  پر غوغا  نبود

تو يكي بودي و ديگر هيچ بود
هيچ  كس  مانند تو  تنها  نبود

هستي تو  متكي بر ذات خود
ذره اي جز ذات تو آن جا نبود

نور تو  روشنگر  شبهاي  تار
روزها غايب بُد و شبها نبود

ياد تو  تسكين غمهاي بزرگ
در دل  نابودگان  غمها  نبود

آتش ايمان چو گرمي مي فزود
بي وجود مردمان سرما نبود

مهر تو چون كل هستي بيكران
مهر و لطف بيكران بر ما نبود

هستي زيبا و لي آخر چه سود
دركي از آن  هستي زيبا نبود

ناگهان كُن گفتي و موجود شد
قبل از آن، اين عالم و دنيا نبود

قصه ي ما، آن زمان آغاز شد
قبل از آن افسانه ي حّوا نبود

يك ندا گفتا، مگو ديگر، خموش
وقت كشف رازها  حالا نبود

جز خداوند توانا و حكيم
هيچ كس بر سِّر حقّ دانا نبود

من نگه كردم به دور خويشتن
جز من و تو هيچ كس با ما نبود





۳ نظر:

  1. Reading your poems takes me away from the life on this planet, for a few moments, every day. I cherish those moments and appreciate your talent. Keep writing please.
    Dona

    پاسخحذف
  2. سلام بر سعدي زمان
    فقط كسي كه جز او نبيند و در همه چيز او را ببيند ميتواند چنين ابياتي را بسرايد.
    نور ايمان و عشق به خداوند از ميان ابيات اشعارتان مي درخشد و آدمي زا به فضايي الهي و ماورايي مي برد.
    ممنون . حق يار و نگهدارتان باد.

    پاسخحذف
  3. What a wonderful praise. It takes me far from mortal word, and feeling of peace comes over me. God’s love for us is overwhelming in inner world and in the outer world as well.MT

    پاسخحذف

Free counter and web stats