پایان من آغاز شد
با قصه ي آغاز من
پایان عمر قصه ام
غمگین ترین آواز من
با قصه ي آغاز من
پایان عمر قصه ام
غمگین ترین آواز من
يك آجری بر آجری
تا عاقبت دیوار شد
دیوار سست خانه ها
روز دگر آوار شد
شد مرغزار و مزرعه
در جای آن دیوارها
دام و طیور و ماکیان
پیدا و گم شد بارها
از سنگ دوران كهن
بر پا شده بس كاخها
قدّ درختان تا فلك
تا آسمانها شاخها
آتش گرفته كاخها
خاكستري مانده به جا
از آن درختان كهن
خاكستر و خاكش كجا؟
از خاك، تن ها سر زده
در بطن تن ها روح و جان
آن خاك، ديگرگون شده
شدصورت و شد استخوان
بس خانه ها بر پا شده
بار دگر ويرانه شد
در اين كشاكشها، زمان
همراه صاحبخانه شد
با گشتن چرخِ زمان
يك سرزمين آباد شد
اما به چرخ ديگري
خاكسترش بر باد شد
In my beginning is my end.
Thomas Stearns Eliot
In succession Houses rise and fall, crumble, are extended, Are
removed, destroyed, restored, or in their place Is an open field, or a factory,
or a by-pass.
Old stone to new building, old timber to new fires, Old fires to
ashes, and ashes to the earth Which is already flesh, fur and faeces, Bone of
man and beast, cornstalk and leaf.
Houses live and die: there is a time for building And a time for
living and for generation And a time for the wind to break the loosened pane
And to shake the wainscot where the field-mouse trots And to shake the tattered
arras woven with a silent motto.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر