بنوش روح مرا
با نیِ حواس بنوش
اگرچه مزّه ی آن
چون شراب تلخ بُوَد
بنوش روح مرا
تا رَویم، هردو ز
هوش
به التماس نگویم
که زجر من ندهی
چرا که من ز جهان
هفته هاست آزادم
چرا که راحتم و
هفته هاست من شادم
به من بگو
که تمام است کارَت و من
بخندم و
دیگر رها کنم غمها
که هفته هاست
بُریدست راهِ نفس
که هفته هاست
پَریدست مرغِ قفس
روم به گوشه دوری
غریبه و تنها
بساط کودکیِ
کودکان بازیگوش
شکوفه ی انگور
بر فراز شاخ درخت
عبور گاری باری
کنار نرده ی باغ
کنار نرده ی آن باغ
مرد عابر کیست؟
برادر من؟
عاشقم؟
نمیدانم!
به دانش آنهم
دگر نیازی نیست
اطاق خلوت و خالی
فقط فضا و فقط نور
و جسم بی نفس من
به خواب راحت و آرام
صدای پچ پچه از دور
چه سرنوشت عجیبی
برای بیوه ی عاشق
چه سرنوشت عجیبی
صدای پچ پچه از دور
Drink my soul, as if with a straw
Anna Akhmatova
Drink my soul, as if with a straw
I
know it’s bitter, intoxicating taste.
I
won’t disturb the torment with pleading,
Oh,
for weeks now I’ve been at peace.
Tell
me, when you’re done. No sadness,
That
my soul’s no more of this world.
I’ll
walk down that road nearby
And
see how children play.
The
gooseberries are in flower,
And
they’re carting bricks by the fence,
Who
are you, my brother, my lover,
I
don’t know now, or need to know.
How
bright it is here, and bare,
My
body, tired, rests…
The
passers-by thinking vaguely:
Yes,
she was widowed yesterday.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر