۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه

شاعر سودايي




من صيد زخم خورده صحرايي ام هنوز


در گير و دار خلوت تنهايي ام هنوز


من ماهي گرفته ز درياي آبي ام


در تور غم اسيرم و دريايي ام هنوز


گويي سپيده نيست پي اين شب سياه


در فكر روز ديگر و فردايي ام هنوز


پرواي ديگري، همه پرواي ذهن من


از خويشتن رهيده و پروايي ام هنوز


ليلي كجاست، تا كه ببيند وفاي من


در راه يار، عاشق شيدايي ام هنوز


در نقش جام باده بديدم جمال او


من دوستدار ساغرمينايي ام هنوز


رسواي عالمم، ز دو عالم شَوَم رها


من طالب رهايي و رسوايي ام هنوز


اين عمر پر شتاب به پايان ره رسيد


من شاعر سبكسر رويايي ام هنوز


گويند تربتي، به خيالش به او رسيد


در عالم خيال، چه سودايي ام هنوز


۱ نظر:

Free counter and web stats