۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه
مرغ عشق
اى بلبلان، به سر شاخه هاى بيد
مرغ شكسته پر و بال، كَس نديد؟
آبي آسمان، همه روياي پاك او
در عالَم خيالِ خود، آن آسمان بديد
روزي دلش هواي رفيقان كهنه كرد
قفل قفس شكسته و تا آسمان پريد
چون آهويى كه گسسته طناب دام
نازك خيال، سوى جفت خود دويد
در حال اوج، لبش پر ز خنده بود
در ذهن او، همه روياي خوش پديد
در لحظه هاي رويش اميد زندگي
ناگه ز راه دور، صفير سنان رسيد
از اوج عرش نگاهي به فرش كرد
صياد را بديد، كه بُد فكر او پليد
از چله كمانِ بد انديشِ بد نهاد
تيري رها شد و بر بال او خليد
روياي خوبِ نَفَس در هواي پاك
روياي پاك خودش را دگر نديد
آن مرغ عشق، چو از ديده شد نهان
ديگر اميد عشق ز هر سينه ناپديد
گويند بلبلان به سر شاخه هاي بيد
بشنو حديث قصه پر سوز ما، فريد
نوع شعر:
احساسات شخصي
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر