۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه
مژده ي روشنايي – 28/10/88
از فضايي دور، مي آيد صداي زنگها
شاد و رويايي، نواي دلكش آهنگها
مژده ي پايان تاريكي و فتحِ روشني
تيرگي تسليم شد بر روشني رنگها
قلبها چون ابرها، نرم و لطيف و مخملي
نيست ديگر قلبها از جنس صخره سنگها
دشمني ها رفته و آمد زمان دوستي
يافت پايان در جهان، دورِِ بدي و جنگها
صلح و امنيت شود غالب به كُلِّ كهكشان
پاك مي گردد جهان از ظلمها و ننگها
نيست ديگر اختلافي در ميان قو مها
تابش انوار ايمان چيره شد بر اَهرِمن
دور شد ديگر بَدي، فرسنگها، فرسنگها
نوع شعر:
احساسات شخصي
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
Dear friend,
پاسخحذفHello to you. This latest poem of yours is very promising and kindles candles of hope and salvation.
It obliterates the old saying which believed in salvation as an illusion to cope with the meaninglessness of life.
More later ... and soon ...
سلام بر سعدی زمان
پاسخحذفچند روز است که نتوانستم سلامی کنم و کلامی بگویم.
بسیار خوشحال شدم که امروز با شعری جدید روبرو شدم که با همه اشعارتان فرق میکند.
در این شعر لطافت با پختگی زیادی همراه است.
مثل همه اشعار نابتان امید را در دل می پرورانید و دنیا را خوش می نمایید و روشنی بر تاریکی پیروز میکنید .
بسیار لذت بردم و متشکرم.
پروردگار مهربان نگهدارتان.
Thank you for your beautiful poem
پاسخحذفthe optimist sees the donut the pessimist sees the hole the realistic eats the donut
Oscar Wilde:
We are all in the gutter, but some of us are looking at the stars