۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

مرغ شاكر – 9/2/89


عصر پنج شنبه روبروي پنجره نشسته بودم و باغچه خانه را نگاه مي كردم. همسرم مثل هر روز براي مرغان ظرف آبي و بشقاب پر از برنجي گذاشته بود. مرغ زيبايي با منقار سبز رنگ فرود آمد و شروع به نوك زدن به دانه ها كرد و هر از گاهي آبي مي خورد و  سري به سوي آسمان بلند مي كرد و دوباره ادامه مي داد. بسيار شاد و خوشبخت و سپاسگزار به نظر مي رسيد.
چقدر ساده مي توان خوشبخت بود و سپاسگزار نعمتهاي خداوند. خدا را شكر مي گويم كه اين شعر را بر ذهن من جاري كرد.

در اين گوشه، آسوده من آرميدم
به  باغ  اندر آن  مرغِ  زيبا  بديدم

به  منقارِ  تيزش  گرفته  بر نجي
نباشد به از اين، چنين كُنجِ دنجي

همي  مرغِ  زيبا  كند  شكر  ايزد
كه  از آسمان  او  برنجي  بريزد

گهي سر فرو برده در ظرف آبي
رساند من و همسرم را  ثوابي

بگويد  به  ايزد :  "خدايا ،  خدايا
بود لحظه اي، به ز اين لحظه، آيا؟"

من اينجا نشسته پريشان و حيران
بدم غرق حيرت از اين راز دوران

چه  پيغام آورده  اين  مرغ  زيبا؟
چه گويد به من اين رسول فريبا؟


بگويد نظر كرد بر تو  خدايت
همين  لحظه باشد قبولِ دعايت


از ين پس دگر رمز و رازي نجويم
دگر بيش از اين نكته اي را نگو يم

 


 


۳ نظر:

  1. سلام بر سعدی زمان
    نمیشد از این زیباتر و دلنشین تر شکر خداوند را بجا آورد.
    با خواندن شعر چنان در لحظاتی که شما داشتید شریک و هم فکر میشویم که خود را در آن لحظه و مانند شما نظاره گر می بینیم .
    شما همه چیز و همه افعال را خدایی می بینید و این از خصایص ناب شماست که به آن غبطه میخورم.
    خدا یار و یاورتان باد.

    پاسخحذف
  2. که از آسمانش برنجي بريزد

    پاسخحذف

Free counter and web stats