۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

دار قالي – 22/2/89


اين شعر را تقديم مي كنم به دوست عزيزي كه شعر دار قالي خودش را  برايم فرستاد و الهام بخش اين شعر شد. چون نمي دانم كه راضي به انتشار شعرش هست يا نه فعلا از گذاشتن آن شعر در اين جا خودداري مي كنم.

دار، دگر قصه ي يك مرگ نيست
قصه ي پوسيدن يك برگ نيست

قصه ي روييدن برگ گل است
بر چمن فرش، گل سنبل است

تار، دگرتاري يك بخت نيست
زير غم يك گره ي سخت نيست

عطر ز پيشاني دختر چكيد
چله ي قالي نم آن را مكيد

چله ي قالي چه معطّر شده
بوي تعالي به فلك بر شده

مرغ هنر تا به ثريّا پريد
چشم فلك، قالي زيبا بديد

گفت: چرا اينهمه نورانيست
نور هنر، قالي ايراني است

هر گل قالي اثر هستي است
اين ثمر شادي و سرمستي است

شادي و سرمستي و سرزندگي
راز عجيبيست در اين زندگي

ساده مپندار تو بافندگي
خلق هنر معني سازندگي

خالق قالي چه هنرمند بود
پاكدل و عالم و فرمند بود

علم و  هنر، معرفت كردگار
خلق هنر، نعمت پروردگار

خالق  زيبايي  عالم  تويي
 داده هنر در كف آدم تويي

هر هنر ي حكمت تو آفريد
قالي ايران ز تو نقشي پديد

۱ نظر:

  1. سلام بر سعدی زمان
    این شعر به خوبی نشان داد که نوع نگاه ما به زندگی میتواند زندگی را زیرو رو کند.
    چه زیبا گفتید و چه زیبا نشان دادید که میتوان از هر چیز به ظاهر ناخوش آیند چه چیزبا ارزشی به دست آورد.
    چشمها را باید شست.
    حق یار و نگهدارتان باد.

    پاسخحذف

Free counter and web stats