اين شعر را تقديم مي كنم به دوست عزيزي كه شعر دار قالي خودش را برايم فرستاد و الهام بخش اين شعر شد. چون نمي دانم كه راضي به انتشار شعرش هست يا نه فعلا از گذاشتن آن شعر در اين جا خودداري مي كنم.
دار، دگر قصه ي يك مرگ نيست
قصه ي پوسيدن يك برگ نيست
قصه ي روييدن برگ گل است
بر چمن فرش، گل سنبل است
تار، دگرتاري يك بخت نيست
زير غم يك گره ي سخت نيست
عطر ز پيشاني دختر چكيد
چله ي قالي نم آن را مكيد
چله ي قالي چه معطّر شده
بوي تعالي به فلك بر شده
مرغ هنر تا به ثريّا پريد
چشم فلك، قالي زيبا بديد
گفت: چرا اينهمه نورانيست
نور هنر، قالي ايراني است
هر گل قالي اثر هستي است
اين ثمر شادي و سرمستي است
شادي و سرمستي و سرزندگي
راز عجيبيست در اين زندگي
ساده مپندار تو بافندگي
خلق هنر معني سازندگي
خالق قالي چه هنرمند بود
پاكدل و عالم و فرمند بود
علم و هنر، معرفت كردگار
خلق هنر، نعمت پروردگار
خالق زيبايي عالم تويي
داده هنر در كف آدم تويي
هر هنر ي حكمت تو آفريد
قالي ايران ز تو نقشي پديد
سلام بر سعدی زمان
پاسخحذفاین شعر به خوبی نشان داد که نوع نگاه ما به زندگی میتواند زندگی را زیرو رو کند.
چه زیبا گفتید و چه زیبا نشان دادید که میتوان از هر چیز به ظاهر ناخوش آیند چه چیزبا ارزشی به دست آورد.
چشمها را باید شست.
حق یار و نگهدارتان باد.