۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

ايمانِ مردِ خسته - 20/2/89

ايمان مرد خسته، مانند يك چراغست

گه بي فروغ و كم سو، لرزان ميان بادست

 

گه روشن و درخشان، همتاي ماه رخشان

گاهي ز تيره روزي، همچون شب سياهست

 

گاهي در  اوج  اعلا، چون  بادبان  كشتي

گه كشتي شكسته، غلطان ميان آبست

 

چندي ز خود بجوشد، آب روان چو چشمه  

چندي دگر ز خشكي، مانند يك سرابست

 

روزي چو نوجوانان، سرزنده است و هشيار

روزي چو  پير خفته،آسوده غرق خوابست

 

گر يك شبي به مستي، طي كرد، صبح فردا

او نادم و پشيمان، از خوردن شرابست

 

گاهي نماز شب را،  از  عمق  جان  بخواند

گمره به وقت ديگر، غافل ز روح و جانست

 

قران ز  بر  بخواند،  با  چارده  روايت

اما به وقت معني، عاجز چو كودكانست

 

يارب عنايتي كن، مردان خسته جان را

ايمان محكمي ده، تا  فرصت ثوابست

۴ نظر:

  1. مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا
    قدم زین هر دو بیرون نه، نه آنجا باش و نه اینجا
    عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد
    که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا
    عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
    که از خورشید جز گرمی نیابد چشم نابینا
    چو علم آموختی از حرص آن گه ترس کاندر شب
    چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا
    ز طاعت جامه‌ای نو کن ز بهر آن جهان ورنه
    چو مرگ این جامه بستاند تو عریان مانی و رسوا
    گرت نزهت همی باید به صحرای قناعت شو
    که آنجا باغ در باغست و خوان در خوان و وا در وا
    گر از زحمت همی ترسی ز نااهلان ببر صحبت
    که از دام زبون گیران به عزلت رسته شد عنقا
    به دل نندیشم از نعمت نه در دنیا نه در عقبا
    همی خواهم به هر ساعت چه در سرا چه در ضرا
    که یارب مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت
    چنان کز وی به رشک افتد روان بوعلی سینا
    مگردانم درین عالم ز بیش آزی و کم عقلی
    چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
    ز راه رحمت و رافت چو جان پاک معصومان
    مرا از زحمت تن‌ها بکن پیش از اجل تنها
    زبان مختصر عقلان ببند اندر جهان بر من
    که تا چون خود نخوانندم حریص و مفسد و رعنا
    مگردان عمر من چون گل که در طفلی شود کشته
    مگردان حرص من چون مل که در پیری شود برنا
    به‌حرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم
    بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا

    سنايي

    پاسخحذف
  2. سلام بر سعدی زمان
    شعر بسیار زیبا و پر معنی است که به زبانی ساده ودلنشین گفته شده.
    این شعر به قدری روان سروده شده که جویباری را در چمنزاری که زیبایی و لطافت آن آدمی را مسخ میکند را تداعی میکند.جملات متضاد که همدیگر را کامل میکنند و تشابیهی ناب.
    شعر شما همان مضمون شعر سنایی است به صورتی شیواتر و زیباتر که همین شیوه مخصوص شماست که اشعارتان را منحصر به فرد میکند.
    سپاس و حق یارو نگهدارتان باد.

    پاسخحذف
  3. Dear poet of perception

    This is the most pleasant way of depicting the ambivalence between hope and despair. We must never despair nor presume.

    Using the binary oppositions , esp. in the second stanzas, shows the livelihood of meaning, a certain way of looking.

    This is the nature of human beings, to be so forgetful and disgraceful. We are often seemingly inherently evil.

    One of the selves seems sad although the others are not.

    In this poem, I can locate the traces of failing to acknowledge the existential possibilities. I always find, mainly in this beautiful poem, the self-awareness and recognition.

    This is a metaphor on many levels, viable to me even in the grim moments of self-revelation.

    Stagnation is never caused when one reads your poetry.

    Thanks

    پاسخحذف
  4. گاهي نماز شب را، از عمق جان بخواند
    گمره به وقت ديگر، غافل ز روح و جانست

    پاسخحذف

Free counter and web stats