۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

ابرها و موج ها – 12/7/1389 – ترجمه شعر تاگور


 تاگور و گاندي

فعلا در حال و هواي ترجمه ي شعر هاي تاگور هستم.
اين هم شعري ديگر از تاگور:

مادر
بچه هايي كه روي ابرها زندگي مي كنند
مرا مي خوانند
و به من مي گويند:
"ما از زماني كه از خواب بر مي خيزيم
تا پايان روز
بازي مي كنيم
با طلوع طلايي بازي مي كنيم
با ماه نقره اي بازي مي كنيم"
من مي پرسم:
"اما من چگونه مي توانم پيش شما بيايم؟"
آنها مي گويند:
"بيا لب دنيا، دستهايت را بلند كن
و تو را به ابرها خواهند برد"
من مي گويم:
"مادرم در خانه منتظر من است
چگونه مي توانم او را ترك كنم و بيايم؟"
بعد، آنها مي خندند و ناپديد مي شوند

اما مادر، من بازي بهتري بلدم
من ابر مي شوم و تو ماه
من با دو دستم تو را مي پوشانم
و سقف خانه ي ما، آسمان آبي

بچه هايي كه بر موج ها زندگي مي كنند
مرا مي خوانند
"ما از صبح تا شب ترانه مي خوانيم
و پي در پي سفر مي كنيم"
من مي پرسم:
"اما من چگونه مي توانم به شما بپيوندم؟"
آنها مي گويند:
"به كناره ي ساحل بيا و با چشماني بسته در آنجا بايست
و تو را بر روي موجها خواهند برد"
من مي گويم:
"مادرم هميشه و براي همه كار من را در خانه مي خواهد
چگونه مي توانم او را ترك كنم و بروم؟"
آنها مي خندند، مي رقصند و دور مي شوند

اما من بازي بهتري بلدم
من موج مي شوم
و تو ساحلي غريب خواهي بود
من مي چرخم و مي چرخم و مي چرخم
و با قهقهه اي بر زانوان تو فرود مي آيم
 و هيچ كس در دنيا نخواهد دانست
ما دو نفركجا هستيم





Clouds and Waves
Rabindranath Tagore

Mother, the folk who live up in the clouds call out to me-
"We play from the time we wake till the day ends.
We play with the golden dawn, we play with the silver moon."
I ask, "But how am I to get up to you ?"
They answer, "Come to the edge of the earth, lift up your
hands to the sky, and you will be taken up into the clouds."
"My mother is waiting for me at home, "I say, "How can I leave
her and come?"
Then they smile and float away.
But I know a nicer game than that, mother.
I shall be the cloud and you the moon.
I shall cover you with both my hands, and our house-top will
be the blue sky.
The folk who live in the waves call out to me-
"We sing from morning till night; on and on we travel and know
not where we pass."
I ask, "But how am I to join you?"
They tell me, "Come to the edge of the shore and stand with
your eyes tight shut, and you will be carried out upon the waves."
I say, "My mother always wants me at home in the everything-
how can I leave her and go?"
They smile, dance and pass by.
But I know a better game than that.
I will be the waves and you will be a strange shore.
I shall roll on and on and on, and break upon your lap with
laughter.
And no one in the world will know where we both are.


۱ نظر:

  1. سلام بر سعدي زمان
    حقبقتا تاگور مردي بزرگ ، با فكري بي نظير و قدرت تخيلي خارق العاده بوده.
    ترجمه بسيار عالي است و منظور تاگور را كاملا واضح رسانديد كه اين كار از عهده هر مترجمي بر نمي ايد .
    سپاس و حق يار وياورتان باد.

    پاسخحذف

Free counter and web stats