۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

نور خدا - 10/8/1388

بيابيد، بيابيد، شما  نور خدا را
بتابيد، بتابيد، بر اين سينه، خدا را

از آن آتش سوزان، زدلهاي پريشان
بياريد، بياريد، همه مشعله ها را

از آن چاه الهي، شما نفت بياريد
بريزيد، بريزيد، ز سر تا  كف پا را

دل عاشق ما را در اين هيمه بريزيد
بسوزيد، بسوزيد، همه جسم دغا را

روم در دل آتش، چو شهزاده سياوش
ببينيد، ببينيد، ز خود گشته رها را

هزاران دل عاشق بر اين صحنه بگريند
بباريد، بباريد، ز دل اشك وفا را

رَوَم زين وطن پاك، دگر با همه بدرود
بدانيد، بدانيد، بَرَم ياد شما را

به خاكستر باقي، از آن آتش سوزان
بسازيد، بسازيد، زيارتگه ما را

۴ نظر:

  1. سلام بر سعدي زمان
    مدتي بود منتظر شعري جديد از شما بودم كه امروز با اين قطعه فوق العاده مرا از انتظار در آورديد.
    بسيار محكم و عارفانه است .
    مطمئنم همانند سياوش به سلامت و موفق از تمام مراحل زندگي خواهيد گذشت كه دل پاك و ايمان خالصتان راه گشاي شماست.
    حق يار و ياورتان باد.

    پاسخحذف
  2. Strong, accurate and interesting words in this poem make us feel your emotion and intention. Choosing the right words with such a smoothness of rhyme makes your poem memorable and gives us the joyful shivers. MT

    پاسخحذف
  3. I agree with the above comment, but I have to say I only want to feel the warmth and not to be burned.
    I enjoyed reading the poem.
    Dona

    پاسخحذف
  4. جناب استاد،
    چه شیوا و پر محتوا، من که به سهم خودم از خواندن این شعر واقعاً لذت بردم.
    با احترام
    بهرام

    پاسخحذف

Free counter and web stats