۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

دوستی – سروده ی هنری دیوید ثورو -برگردان آزاد فرید تربتی - 17/7/1391




چون به عشق می اندیشم
دنیای من همه عشق می شود
طعام های رنگین
شرابهای شیرین
آرزوهای این جهانی
و وعده های آسمانی

عشق
والاترین سعادت من است
تنها این می دانم
و جز این نمیدانم
و چون؟ نمیدانم
و چرا؟ نمیدانم
هرچه بیشتر می اندیشم
کمتر می دانم
و گر بمیرم هم
باز نمی دانم

می پرسم، ای دوست
 این چگونه خواهد بود؟
اما چون زمان موعود فرارسد
عشق، عاشقانه ترین است در نزد من
و زبان فرو خواهم بست

چون حقیقت دانسته باشد
عشق زبان بسته باشد
فقط پندار
فقط کردار
و حقیقت فاش خواهد شد
بی زبانِ سخن

آدمی، شاید
 پویشگر دانایی باشد
یا ستایشگر زیبایی باشد
یا حمایتگر نیکویی باشد
اما هرگاه که جان
خانه ی این سه گانه باشد
خانه ی جان عاشقانه باشد

تنها انسان است که دانای عشق است
و تسلیم دستان توانای عشق است
و در اعماق جانش پذیرای عشق است
 

Friendship
Henry David thorough

I think awhile of Love, and while I think,
Love is to me a world,
Sole meat and sweetest drink,
And close connecting link
Tween heaven and earth.

I only know it is, not how or why,
My greatest happiness;
However hard I try,
Not if I were to die,
Can I explain.

I fain would ask my friend how it can be,
But when the time arrives,
Then Love is more lovely
Than anything to me,
And so I'm dumb.

For if the truth were known, Love cannot speak,
But only thinks and does;
Though surely out 'twill leak
Without the help of Greek,
Or any tongue.

A man may love the truth and practice it,
Beauty he may admire,
And goodness not omit,
As much as may befit
To reverence.

But only when these three together meet,
As they always incline,
And make one soul the seat,
And favorite retreat,
Of loveliness;

In such case only doth man fully prove
Fully as man can do,
What power there is in Love
His inmost soul to move
Resistlessly.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Free counter and web stats