اي برگها فرو ريزيد
اي برگها فرو ريزيد
اي گلها با مرگ بياميزيد
اي شبها بر خود بيافزاييد
اي روزها از خود بكاهيد
از هر برگی که فرومیریزد
نجوایی برمیخیزد
و هر نجوایی
در نجوای دیگر می آویزد
نقاش پاییزی
رنگها را در هم می آمیزد
و رنگ خزان را
بر بوم طبیعت می
ریزد
من تَبَسُم خواهم كرد
وقتي كه دانه ي برف
جوانه ميزند
بر شاخساري كه گل سرخ
بايد جوانه بزند
من ترانه خواهم خواند
آن هنگام كه
شب از ميانه بر مي خيزد
و روزي دلتنگ تر از شب
از گنبد آسمان مي آويزد
Emily Jane Brontë :
'Fall, leaves, fall'
Fall, leaves, fall; die, flowers, away;
Lengthen night and shorten day;
Every leaf speaks bliss to me
Fluttering from the autumn tree.
I shall smile when wreaths of snow
Blossom where the rose should grow;
I shall sing when night's decay
Ushers in a drearier day.
Lengthen night and shorten day;
Every leaf speaks bliss to me
Fluttering from the autumn tree.
I shall smile when wreaths of snow
Blossom where the rose should grow;
I shall sing when night's decay
Ushers in a drearier day.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر