يارب ببخشا بنده ات، آزاد كن اين برده را
من خود حجابم بهر خود، بالا بزن اين پرده را
گم كرده ام من كاروان، ره مي نما اي ساربان
تا كي بپويم بي هدف، دنبال اين كژ راهه را
جز تو كه داند راه را، در ظلمت تاريك شب
رحمي نما، راهي نما، نادان ره گم كرده را
در جستجوي آب من، سعي و تلاشي ميكنم
پاداش ده اي مهربان، سعي صفا و مروه را
اين تشنه را سيراب كن، از آب حكمت اي حكيم
چشمه بجوشان از زمين، سيلاب كن هر قطره را
پاي برهنه مي دوم، هر سو به اميد نجات
از ترس ماند چهره ام، چون طفل مادر مرده را
چون كور مادرزاد، من، محروم از نور رخت
بركش حجاب از روي خود، بينا نما اين ديده را
گرد وجود شمع تو، چرخم چو يك پروانه اي
عشق تو چون شمع آمده، آتش زده پروانه را
گويند اهل فلسفه، كاين تربتي مجنون شده
ديوانه و مجنون نما، هر عاقل و فرزانه را
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر