۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

يارب

چرا يارب نميداند، كسي، در دل چها دارم

چرا يارب نمي آيي، شبي، در خواب و بيدارم

اگر در خواب من آيي ، خيالت را به بر گيرم

به تو من راز دل گویم, بگویم از دل زارم

نمي بينم بجز رويت، نمي جويم بجز سويت

اميد وصل تو باشد، تمام فكر و پندارم

تو اي يارب، كه از رگهاي من، نزديكتر با من

كجا رگ بود در جانم؟ كه در جانم تو را دارم

از آن روزي كه از نيزار، بيخ ريشه ام كندي

نييي نالان و گريانم ، كه من ياري وفادارم

اگر نالم، شكايت ازفراق و درد دوری نيست

اميد بخششي دارم، ز سوي يار قهارم

اگر بخشي، نشان رحم و غفران خداوندي

وگر در آتشم سوزي، من آن آتش سزاوارم

در رحمت بروي عاشق مشتاق خود وا كن

بگو، برگرد در خانه، تو را من دوست ميدارم

شتا بان جامه هستی خود من پاره می سازم

بسویت باز می گردم، تو ای معبود و دلدارم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Free counter and web stats