۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه
مسافر تنها
منم مسافر تنهاي دشت تنهايي
مرا، تو شمع رهم ، در سياهِ شبهايي
در اين سياهي و ظلمت، اسير غمهايم
بتاب ، تابش نورت ، چراغ شبهايم
بگو كه هدهد قاصد، به يك اشاره بال
مرا به پيش تو آرد ، سوار زين خيال
بخوان براي من آن نغمه هاي داوودي
بگو بگوش من، اي نازنين كجا بودي؟
بده بشارت پايان رنج و تاريكي
بدي برفت و نَمانَد دگر، بجز نيكي
سپاه ظلم برون شد، ز دشت آزادي
به جاي خانه ويران، دوباره آبادي
ز اَبرِدانش و حكمت، چكيد آب اميد
كوير خشك جهالت ، هزارلاله دميد
نهال خشم و خشونت، زريشه خشكيده
بكاشت، تخم محبت ، خداي ناديده
سوار تيره ظلمت، بتاخت سوي عدم
بَشيرِ نور نهاده ، به قلب پاك، قدم
درون سينه دگر، جايگاه نور خدا
سپاه ظلمت وغم، از سپاه نور جدا
نوع شعر:
احساسات شخصي
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر