۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه
تماشاخانه گیتی - 22/7/88
هزاران نقش دارد این, تماشاخانه ی گیتی
منم مجنون سرگردان, به باز یخانه ی گیتی
کدامین نقش غیر از این, مرا زیبد در این بازی
در این دریای طوفانی, منم دردانه ی گیتی
در این بازی بُوَد, اجرای نقشِ اولش با من
مرا دادند با رِندی, رُلِ رِندانه ی گیتی
بحکم بازی تقدیر , نقش من بُوَد مجنون
ولی عاقلترم بی شک, ز هر فرزانه ی گیتی
منم شمع فروزانی و بر دورم همه چرخان
چرا گردش نباید کرد, این پروانه ی گیتی؟
مثال شمع می سوزم که تا روشن کنم جمعی
ز سوز اشک من سوزد همه کاشانه ی گیتی
شب و روزم بُوَد دائم, به کُنجِ دِنجِ میخانه
همه مَستِ جمال او , در این میخانه ی گیتی
هزاران دامِ پنهانی, بُوَد پنهان به میخانه
فریب و مکر صیادست, در هر دانه ی گیتی
کسی غیر از فرید عشق, نتواند کند بازی
بروی صحنه, این نقشِ یَل مردانه ی گیتی
نوع شعر:
عارفانه ها
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
سلام بر سعدی زمان. قاصدک انقدر از دل نازک شما خبر دارد که نگذارد نه شما و نه معشوق دلتان بشکند. امیدوارم هیچگاه دلتان نشگند با انگه جون برگ گل لطیف و شکننده است.بسیار شعر لطیف و تاثیر گذاری بود.
پاسخحذف