۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

كفش هايش - 10/9/88



وحيد عزيز عكسي را برايم فرستاده بود از يك كودك چوپان در چهارمحال و بختياري كه كفش هايي لنگه به لنگه و پاره در پايش بود. اين عكس الهام بخش شعر زير شد.

 

كفش هايش پاره و ناجور بود

چشم هاي او  براه دور بود

ظاهراً،ً راهي به فردايي نبود

در دلش اما، اميد و نور بود

۲ نظر:

  1. سلام بر سعدی زمان. چقدر از دیدن این شعر جدید خوشحال شدم . وبلاگ شما برایم به معبدی روحانی برای نیایش می ماند. دید شما به هر چیز بسیار دقیق و موشکافانه است به همین دلیل است که میخواهم دید شما را به پاییز ببینم. انچه من میبینم برگریزان، سرهای از سرما در گریبان ،پرندگان در حال کوچ و ...است. اما انچه شما میبینید جز این ظواهر است. دید شما به کفشهای لنگه به لنگه این پسر بچه بسیار امیدوار کننده است. خداوند یارتان.

    پاسخحذف
  2. Dear friend -

    It is really impressive and grandiose to see that your words have overridden the photo. There is a rule in art, well known by you, which belives in
    connotation overiding denotation.

    BTW, you have created the atmosphere in which shoes, truly, are symblos of wishes and ambitions. It reminds me of the story of Prophet Moses who was asked by God to remove his shoes when he was before the Almighty in Tova.

    پاسخحذف

Free counter and web stats