۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

رَدِ پا - 21/8/88


مرا گویند این رندان، سخن بیهوده می گویی

تو یی تنها در این دنیا، که را بیهوده می جویی

 

ولی،  من  باز  می پویم، بیابان  را  به  تنهایی

به دنبال رَدِ پایت، ز هر سویی به هر سویی

 

مرا  باکی  نباشد، از شماتت های آن رندان

مشامم باخبر، از سرزمین پاک و خوشبویی

 

به چشم بسته می بینم، رخ آن یار زیبا را

فقط  روی تو می بینم، نبینم غیر آن رویی

 

ببینم  روی  زیبا را،  پس از یک عمر تنهایی

ندارم هیچ تردیدی، به قدر یک سرمویی

 

بگویم شرح تنهایی، در آن اوقات رویایی

خیالش  در خیال  من، کنار  آبی  و  جویی

 

در آن غوغای شیدایی، رهم از رنج پیدایی

نه پنهانی، نه پیدایی، چو برخیزد من و اویی

۲ نظر:

  1. سلام بر سعدی زمان. چقدر زیبا در این شعر حال روحی و روحانی شما نمایان میشود .هر انچه میگویید بسیار زیبا و دلنشین است . شما انچه را باید مییابید که مستحقش هستید . حظ بردم. سپاس . ایزد نگهدارتان.

    پاسخحذف
  2. بسیار زیبا و لطیف سرودید.
    درود برشما

    پاسخحذف

Free counter and web stats