۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

افكار نيمه شب - 25/1/1389

نيمه شب بود، شعركي گفتم

بعد از آن رفتم و كمي خفتم

 

با خودم گفتم، اين چه كاري بود؟

فكر كردي كه ابتكاري بود؟

 

از خودت فكر و ايده در كردي؟

اين چه كاريست اي پسر كردي؟

 

دوستي را ز خويش رنجاندي

يك نفر را ز پيش خود راندي

 

ادعاهاي خيره كردي تو

آسمان را چه تيره كردي تو

 

گفته اي با غرور و  روي زياد

شعر من بي قرار همچون باد

 

گفتي از اين زمان من آزادم

من نشسته به توسن بادم

 

مي روم هر كجا كه مي خواهم

پس بگو اي پسر كه من شاهم

 

خرده ذوقي خدا به تو داده

تو شدي غرّه، مَردكِ ساده

 

جوجه شاعر ، كجا به اين سرعت؟

يك كمي ذوق و اينهمه جرات

 

وزن شعرت خراب و نيمه درست

قافيه، ناقص و شكسته و سست

 

تو چه نازي به اين اراجيفت؟

جمع كن شعر و دفتر و كيفت

 

 خواجه حافظ كه تخم شعر بكاشت

اينهمه ادعا ي مفت  نداشت

 

شيخ سعدي كه دُرِّ معني سفت

شعر در قالب درست بگفت

 

تربتي جان، نشين سر جايت

تو،  منه خارج از گليم، پايت

 

كم كن از مكرو حيله و تزوير

لقمه،  اندازه ي دهانت گير

 

 

 

 

۲ نظر:

  1. سلام بر سعدی زمان
    هر چند حافظ تخم سخن کاشت و سعدی شیرین سخن شعر در قالب درست گفت ،ولی شعر شما امید و عشق را در آدمی می پروراند.
    آنچه شما میگویید از دل است و بر دل می نشیند .شما با اخلاص تمام، ذوق و استعداد داتی تان راکه خداوند در شما نهاده با ما تقسیم میکنید واز ما کاری جز سپاس و تشکر بر نمی آید.
    خداوند شما را حفظ کند و نکهدارتان باشد.

    پاسخحذف
  2. I always enjoy reaidng your poems. You are too modest. Even though I may not agree with you in this case, but I appreciate what you are saying.
    Dona

    پاسخحذف

Free counter and web stats