۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

آنگاه كه روز به پايان مي رسد – 10/9/1389 – ترجمه شعر رابيند رانات تاگور


برگرداني آزاد از شعر زيباي تاگور « آنگاه كه روز به پايان مي رسد»

گر روز رسد به وقت پايان
خاموش شده سخن سرايان


بادي كه نماد زندگي بود
شد خسته ز هاي و هوي دوران

پس چادر ي از سياهي شب
بركش تو مرا به سر، در ايوان

هرچند كه مردم زمين را
در خواب نموده اي چو مستان

چون غنچه ي گل به وقت مغرب
سردش شده از شب زمستان

بوسيدي و در برش كشيدي
با مهر و محبت فراوان

چون مرد مسافري كه مانده
بي يار و ديار در بيابان

جسمش شده ناتوان و زخمي
روحش شده نا اميد و نالان

با جامه ي چاك چاك و پاره
با جسم نحيف و روح لرزان

بر سنگ نشسته، زار و خسته
از كار زمانه، مات و حيران

بر چهره ي او  غبار غمها
ترسيم نموده نقش الوان

انسان بداده آبرو را
در خدمت نفس، مفت و ارزان


اينك تو مقام و آبرو بخش
 با مهر خدا و لطف يزدان

با پاكي خود بشوي جانش
در كالبدش ز خود  بِدم  جان

When day is done
Rabindranath Tagore

If the day is done,
if birds sing no more,
if the wind has flagged tired,
then draw the veil of darkness thick upon me,
even as thou hast wrapt the earth with the coverlet of sleep
and tenderly closed the petals of the drooping lotus at dusk.

From the traveler,
whose sack of provisions is empty before the voyage is ended,
whose garment is torn and dust-laden,
whose strength is exhausted,
remove shame and poverty,
and renew his life like a flower under the cover of thy kindly night.

۱ نظر:

  1. سلام بر سعدي زمان
    شعر شما همان طور كه قبلا هم گفته بودم فرا تر از ترجمه است .
    شعر شما روان زيبا و دلچسب است .
    اميد و رحمت پروردگار در اين شعر بسييار ملموس است.
    متشكرم و حق يار و ياورتان باد.

    پاسخحذف

Free counter and web stats