پنجاه
و هشت برگ
پنجاه
و هشت برگ کاغذ کاهی
پنجاه
و هشت صفحه ی بی خط
بی
هیچ ماجرا
بی
هیچ غصه ی فردا
بی
هیچ رنگ و دورنگی
بی
هیچ خشم و خشونت
تند
و سریع و ساده ورق خورد
دست
مرا بگیر
برگرد
صفحه ی هشتم
آنجا
کنار باغچه
یک
حوض آبی است
با
ماهیان سرخ و طلایی
با
ماهیان شاد
رقصان
میان آب
در
آبیِ زلال
یک
کودک نحیف
عریان
میان آب
همراه
ماهیان
در
آب غوطه می خُورَد و
کِیف
می کند
در
اوج سادگی
بی
فکر و بی خیال
برگرد
صفحه آخر
آن
کودک نحیف
امروز
همچنان
همراه
دیگران
در
آبِ ناگوار
در
حوض روزگار
بی
فکر و بی خیال
در
آب غوطه می خُورَد و
کِیف
می کند
پنجاه
و هشت برگ
پنجاه
و هشت برگِ ساده ی بی خط
بی
هیچ ماجرا
بی
هیچ غصه ی فردا
بی
هیچ رنگ و دورنگی
بی
هیچ خشم و خشونت
تند
و سریع و ساده ورق خورد
بی
خیال
پيداست !
پاسخحذفبي خيال !