اگر
او که می میراند
می پندارد
که او می میراند
و او که می میرد
می پندارد
که او می میرد
پس آگه نیستند
بر تدابیر من
که چون
می آورم
و چون می
برم
و چون باز می آورم
نزدیک
در نزد من دور
و سایه
در نزد من نور
نزدیکِ من
خدایانِ ناپدید
پدیدند
و نیک نامی و بد نامی
تفاوتی ندیدند
آنان که مرا در حساب نمی آرند
در کارِ داوری بیمارند
چون پرواز می کنند
پروازشان منم
و پرِ
پروازشان منم
چون تردید می کنند
تردیدشان منم
و خالقِ تردیدشان منم
چون سرود می خوانند
سرودشان منم
و سرودخوانشان منم
خدایان قدرتمند
در راه بارگاه من
امید رسیدن دارند
و قدیسان هفت گانه
نومید و دل شکسته
آرزوی دیدن دارند
اما،
تو
عاشقِ صبور حقیقت
مرا بخوان
و روی از بهشتِ مینو بگردان
Ralph
Waldo Emerson
Brahma
If the red slayer think he slays,
Or if the slain think he is slain,
They know not well the subtle ways
I keep, and pass, and turn again.
Far or forgot to me is near;
Shadow and sunlight are the same,
The vanished gods to me appear,
And one to me are shame and fame.
They reckon ill who leave me out;
When me they fly, I am the wings;
I am the doubter and the doubt,
And I the hymn the Brahmin sings.
The strong gods pine for my abode,
And pine in vain the sacred Seven;
But thou, meek lover of the good!
Find me, and turn thy back on heaven.